سیاح. [ س َی ْ یا ] ( ع ص ) بسیار سیرکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سیاحت کننده. مسافر. ( ناظم الاطباء ) : کار من با سیاحان و قاصدان پوشیده افتاد. ( تاریخ بیهقی ). سیاحی رسید از خوارزم و ملطفه ای خرد آورد. ( تاریخ بیهقی ). نه در بحار قرارت نه در جبال سکون چه تیز رحلت پیکی چه زود رو سیاح.مسعودسعد.خبر داری که سیاحان افلاک چرا گردند گرد مرکز خاک.نظامی.غریب آشنا باش و سیاح دوست که سیاح جلاب نام نکوست.سعدی. سیاح. [ س َی ْ یا ] ( اِخ ) رجوع به حاجی سیاح شود.
فرهنگ معین
(سَ یّ ) [ ع . ] (ص . ) گردش گر، جهانگرد.
فرهنگ عمید
کسی که بسیار سیاحت و جهانگردی کند، جهانگرد، بسیارسیاحت کننده.
فرهنگ فارسی
(حاجی میرزا ) محمد علی بن ( ملا ) محمد رضا محلاتی معروف به حاجی سیاح ( و. محلات ۱۲۵۲ ه.ق .-ف. تهران ۱۳۴۴ ه.ق . ). او مدتی بسیاحت مشغول بود و بملاقات پاپ نهم و گاریبالدی و الکساندر دوم تزار روسیه نایل آمد و در مراجعت در استانبول با سید جمال الدین اسد آبادی ملاقات کرد واز مریدان او گردید . سپس بامریکا و ژاپن و مکه مسافرت کرد و بعدا بایران واز اینجا بچین و هندوستان و آمریکا رفت . در بمبئی خدمت آقاخان محلاتی رسید . معاشرت وی با سید جمال الدین موجب سوئظن ناصرالدین شاه شد و او را بخراسان تبعید کردند و وی پس از ۱۴ ماه تبعید بتهران بازگشت . بسیارسیاحت کننده، جهانگردی، جهانگرد ( صفت ) آن که در شهر ها و کشور ها به سیاحت پردازد جهانگرد . بسیار سیر کننده سیاحت کننده و مسافر