سکنه

لغت نامه دهخدا

سکنه. [ س َ ک َ ن َ ] ( ع اِ ) ج ِ ساکن. کسانی که در جایی ساکن شده و جای و مقام گزیده اند. ( ناظم الاطباء ).
- سکنه صحرا ؛ درختان سبز و امثال آن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
- || مردمان صحرانشین. ( ناظم الاطباء ).
- || آب. ( ناظم الاطباء ).
- سکنه عالم ؛ همه مخلوقات عالم. همه مخلوقات. ( شرفنامه منیری ). عموم مخلوقات. ( ناظم الاطباء ).
- سکنه کانون اخگر؛ آتش.( ناظم الاطباء ). || انگشت و زغال. ( ناظم الاطباء ). رجوع به همین کلمه شود.
سکنه. [ س َ ک ِ ن َ ] ( ع اِ ) قرارگاه سر از گردن. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ).
سکنه. [ س َ ک ِ ن َ ] ( ع اِ ) جای باش. ج ، سکنات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عالم دیگر :
گر مختصر است عالم کون
رای تو بدو نمی گراید
بخرام که سکنه دگر هست
تا آن دگرت چگونه آید.انوری.در منزل دل غم تو می آید و بس
در سکنه جان غم تومی پاید و بس.انوری.
سکنه. [ س ِ ک َ ن َ / ن ِ ] ( اِ ) مخفف اسکنه که برمه نجاران است و به عربی بیرم گویند. ( آنندراج ) ( رشیدی ). مخفف اسکنه است و آن افزاری باشد درودگران را که بدان چوب سوراخ کنند و بشکنندو آن را به عربی بیرم خوانند. ( برهان ) :
که شکستی چو چوب را سکنه
سر و روی حروفم از شکنه.سنایی.

فرهنگ معین

( ~ . ) [ ع . سکنة ] (اِ. ) ۱ - حالتی که شخص در آن هست ، وضع . ۲ - محل اتصال سر و گردن ، ج . سکنات .
(سَ کَ نِ یا نَ ) [ ع . سکنة ] (اِ. ) ۱ - ساکنین . ۲ - سکون ، استقامت ، ج . سکنات .

فرهنگ عمید

۱. ساکنان.
۲. [قدیمی] محل پیوستگی گردن و سر.

فرهنگ فارسی

وضع وحالت، حالتی که شخص در آن قراردارد
اخگر آتش .
مخفف اسکنه که برمه نجاران است و بعربی بیرم گویند .

ویکی واژه

سکنة
ساکنین.
سکون، استقامت ؛
سکنات.
محل اتصال سر و گردن ؛
سکنات.
سکنة
حالتی که شخص در آن هست ؛ وض
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم