سکندری. [ س ِ ک َدَ ] ( حامص ) سکندر شدن. اسکندر گردیدن : نه هر که چهره برافروخت دلبری داند نه هر که آینه سازد سکندری داند.حافظ.|| بسر درآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی. ( ناظم الاطباء ). سکندری.[ س ِ ک َ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به سکندر : شرح قماش مصری و جنس سکندری بر شامیانه های سکندر نوشته اند.نظام قاری.
فرهنگ معین
( ~ . ) (حامص . ) پا پیش خوردن .
فرهنگ عمید
حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی، به سردرآمدگی، سرنگونی. * سکندری خوردن: (مصدر لازم ) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.