سکندری

لغت نامه دهخدا

سکندری. [ س ِ ک َدَ ] ( حامص ) سکندر شدن. اسکندر گردیدن:
نه هر که چهره برافروخت دلبری داند
نه هر که آینه سازد سکندری داند.حافظ.|| بسر درآمدن. ( غیاث ) ( آنندراج ). سرنگونی و بروی درآمدگی. ( ناظم الاطباء ).
سکندری.[ س ِ ک َ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به سکندر:
شرح قماش مصری و جنس سکندری
بر شامیانه های سکندر نوشته اند.نظام قاری.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص. ) پا پیش خوردن.

فرهنگ عمید

حالت به سر درآمدن به زمین هنگام راه رفتن در اثر بند شدن پا به چیزی، به سردرآمدگی، سرنگونی.
* سکندری خوردن: (مصدر لازم ) با سر افتادن به زمین در اثر گیر کردن پا به چیزی هنگام راه رفتن یا دویدن.

فرهنگ فارسی

بسر در آمدن ( اسب ) پا پیش خوردن.
منسوب به سکندر

ویکی واژه

پا پیش خوردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ای چینگ فال ای چینگ فال حافظ فال حافظ فال چوب فال چوب