سکبا. [ س ِ ] ( اِ مرکب )از سک ( سرکه ) + با ( ابا ). ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). نام آشی است که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنان است که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف کنند و وجه تسمیه اش سرکه با است چه سک به معنی سرکه وبا آش را گویند. ( برهان ). آش سرکه زیرا که سک مخفف سرکه و با به معنی آش است چنانچه شور را شوربا گویند. ( آنندراج ). نوعی از آش است که از بلغور گندم و سرکه و نبات و گوشت و کشمش سازند. ( غیاث ) : دفع مضرت با سکبا و سماق و ناربا کنند. ( نوروزنامه ). کز برای شوربایی بر در اینها شوی اولت سکبا دهند از چهره وآنگه شوربا.خاقانی.زعفران رنگ نماید سر سکباش ولیک گونه سگ مگس است آنکه ز سکبا بینند.خاقانی.ز معشوقه وفا جستن غریب است نگوید کس که سکبا بر طبیب است.نظامی.نقل است که ده سال بود تا ذوالنون را سکبایی آرزو میکرد و آن آرزو بنفس نمیداد شب عیدی بود نفس گفت چه باشد که فردا به عیدی ما را لقمه ای سکبا دهی. ( تذکرةالاولیاء عطار ). معده حلوایی بود حلوا کشد معده صفرایی بود سکبا کشد.مولوی.یکی بهر سکبا ز نان روزه بست چو نان خورده شد دیگ سکبا شکست.امیرخسرو دهلوی.نور مزعفر ظلمت سکبا بر سر خوانم شمع شبستان.بسحاق اطعمه.
فرهنگ معین
(س ) (اِ. ) آش سرکه .
فرهنگ عمید
آش بلغور که در آن سرکه بریزند، آش سرکه: گر برای شوربایی بر در این ها روی / اولت سکبا دهند از چهره آنگه شوربا (خاقانی: ۲ ).
فرهنگ فارسی
آشی که از سرکه و گوشت و بلغور و میوه خشک پزند و آن چنانست که گندم را بلغور کنند و در سرکه بخیسانند و خشک کنند و هر وقت که خواهند صرف نمایند سرکه با آش سرکه .