سوزه

لغت نامه دهخدا

سوزه. [ زَ / زِ ] ( اِ ) تریز جامه است که چابق باشد. ( برهان ) ( آنندراج ). تریز جامه. ( غیاث ). سوزن :
خشتک زر سوزه پیراهنش
پر زر و در گشته ز تو دامنش .نظامی.دواج آسمان در پیش قدرت
کمینه سوزه ای از پیرهن گیر.عمید لومکی ( از آنندراج ).گرنه به همت سزای سبز دواجی
از چه ز مه سوزه قبای تو آمد.شمس طبسی ( از آنندراج ).|| تکمه قبا و در رشیدی به معنی پارچه مربع که در بغل پیراهن دوزند. ( غیاث ). پارچه مثلثی که از سر تریز ببرند تا بغلک را بر آن دوزند. ( ناظم الاطباء ). || بغلک و خشتک پیراهن و جامه. ( آنندراج ). || سرافرازی خاطر. || جاه. منزلت. مرتبه. || کبر. غرور. خودبینی. ( ناظم الاطباء ). || بثره های ریزه بر بشره از اثر خوی و جز آن. ( یادداشت بخط مؤلف ). جوش های خردتر از کورک. || گیاهی شبیه به اسفناج که در آشها کنند و مردم خراسان برغست و بتازی قثاء بری گویند. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(زَ یا زِ ) (اِمص . ) عمل سوختن .
( ~ . ) (اِ. ) تریز جامه ، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند.

فرهنگ عمید

تکه پارچه ای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند، خشتک، خشتچه، تریز جامه: پرزر و دُر گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱: ۱۳ ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) تریز جامه چابق .
تریز جامه است که چاق باشد تریز جامه سوزن سرافرازی خاطر

ویکی واژه

عمل سوختن.
تریز جامه، تک پارچه‌ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم