سندل

لغت نامه دهخدا

سندل. [ س َ دَ ] ( اِ ) به یونانی «سندلیا» ، لاتینی «سندلیوم » ، فرانسوی «سندل » ، انگلیسی «سندل » ، معرب آن سندل است و در زبان کنونی نیز سندل گویند. سندلک. سندل کفش باشد و سندلک نیز گویندش. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). کفش. پای افزار. ( برهان ). کفش. ( آنندراج ). بطیط ( قسمی موزه ) :
گرفتم که جایی رسیدی ز مال
که زرین کنی سندل و چاچله .عنصری.ترا جوانی و جلدی گلیم وسندل بود
کنونت سوخت گلیم و دریده شد سندل.ناصرخسرو.رجوع به سندلک شود. || نام درختی است بقدر درخت گردکان و شاخهای آن افتاده بر زمین و ثمر آن در خوشه مانند حبةالخضراء و برگ آن شبیه ببرگ گردو نرم و نازک و منبت آن اکثر بلاد هند وسواحل مرکن و فرنگ است سپید و زرد و سرخ می باشد و بهندی آنرا چندن گویند. صندل معرب آن است و مفرح و مقوی دل و رافع صداع است و مزاج آن سرد و خشک است و به عربی آنرا کوت گویند. ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) : بسبب آنک عطر و حلیب از کافور و عود و سندل و مانند آن دخل بودی. ( از فارسنامه ابن البلخی ص 136 ). رجوع به صندل شود. || کشتی کوچک که آنرا در کنار دریا پر از آب شیرین و اسباب و مایحتاج کشتی کرده بکشتی بزرگ برند. ( از غیاث ) ( برهان ). کشتی کوچک که بار در آن ریخته بکشتی بزرگ رسانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). قایق که در کشتی گذارند و هنگام حاجت به آب افکنند. طرادة.
سندل. [ س َ دَ ] ( اِخ ) شهری به هند. صندل.

فرهنگ معین

(سَ دَ ) (اِ. ) نوعی کفش که معمولاً چوبی است .

فرهنگ فارسی

( اسم ) نوعی کفش ( یا چرمی یا چرمی )
شهری به هند . صندل

فرهنگ اسم ها

اسم: سندل (پسر) (فارسی) (تلفظ: sandal) (فارسی: سَندَل) (انگلیسی: sandal)
معنی: نام نوعی درخت، نوعی سبزی

ویکی واژه

نوعی کفش که معمولاً چوبی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال سنجش فال سنجش فال کارت فال کارت