سرگرای

لغت نامه دهخدا

سرگرای. [ س َ گ َ / گ ِ ] ( نف مرکب ) آنکه سرش بگردد. ( آنندراج ). || مجازاً سرکوب کننده. نابودکننده. آنچه قصد کوفتن یا انداختن سر کند :
چو من گرزه سرگرای آورم
سرانشان همه زیر پای آورم.فردوسی.رجوع به گرای شود.

فرهنگ معین

( ~ . گَ ) (ص فا. ) ۱ - بی قرار. ۲ - نافرمان .

فرهنگ عمید

۱. سرگراینده، سر پیچی کننده، سرکش، نافرمان.
۲. بی قرار، بی آرام.

فرهنگ فارسی

آنکه سرش بگردد . یا مجازا سر کوب کننده . نابود کننده .

ویکی واژه

بی قرار.
نافرمان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم