زدو

لغت نامه دهخدا

زدو. [ زَدْوْ ] ( ع مص ) گوز باختن و انداختن آن در مغاک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). والفعل من نصر. یقال زدا الصبی الجوز و زدا به ؛ اذا لعب و رمی به فی المزادة. || فی المثل ابعد المدی و ازده ، وقت تحریض بر چیزی گویند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || دست دراز کردن به جانب چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). و این لغتی است در سدو، چنانکه گویند: تسدو الابل فی سیرها بایدیها. ( از اقرب الموارد ). رجوع به سدو شود.

فرهنگ فارسی

گوز باختن و انداختن آن در مغاک دست دراز کردن بجانب چیزی وقت تحریض بر چیزی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تماس فال تماس فال تک نیت فال تک نیت فال احساس فال احساس فال کارت فال کارت