رهنمونی

لغت نامه دهخدا

رهنمونی. [ رَ ن ُ / ن ِ / ن َ مو ] ( حامص مرکب ) عمل و صفت رهنمون. ( ناظم الاطباء ). رهنمایی. راهنمایی. راهنمونی. ارشاد. ( یادداشت مؤلف ). استهداء. ( منتهی الارب ) :
چه چاره است و درمان این کار چیست
درین رهنمونی مرا یار کیست.فردوسی.کسی را که یزدان فزونی دهد
خردمندی و رهنمونی دهد.فردوسی.بدان رهنمونی منت ساختم
چو بستیش بردوش من تاختم.اسدی.پیش یونس آمدند به رهنمونی بز. ( مجمل التواریخ و القصص ).
مرا این رهنمونی بخت فرمود
که تا شه باشد از من بنده خشنود.نظامی.رجوع به راهنمونی و مترادفات کلمه شود. || بدرقه. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

( ~. )(حامص . )۱ - هدایت . ۲ - بدرقه .

فرهنگ عمید

راهنمایی، رهبری، هدایت: کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلک / رهنمونیم به پای علم داد نکرد (حافظ: ۲۹۲ ).

فرهنگ فارسی

۱ - هدایت دلالت . ۲ - بدرقه .
عمل و صفت رهنمون . رهنمایی

ویکی واژه

هدایت.
بدرقه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال کارت فال کارت فال امروز فال امروز فال عشق فال عشق