رنجوری

لغت نامه دهخدا

رنجوری. [ رَ ] ( حامص مرکب ) بیماری.دردمندی. ضعف. ناتوانی. ( ناظم الاطباء ) :
گفت پیغمبر که رنجوری به لاغ
رنج آرد یا بمیرد چون چراغ.مولوی. || آزردگی. ( ناظم الاطباء ). دل آزردگی. || ملالت. غمگینی. اندوهگینی. دلگیری :
اگر امید رنجوری نماید
ز نومیدی بسی نومیدی آید.( ویس و رامین ).

فرهنگ عمید

بیماری، دردمندی.

فرهنگ فارسی

بیماری دردمندی ضعف

فرهنگستان زبان و ادب

{morbidity} [پزشکی] کسالت و ناخوشی ناشی از بیماری یا به دنبال آن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال راز فال راز فال نخود فال نخود فال عشق فال عشق فال احساس فال احساس