راه گیر

لغت نامه دهخدا

راهگیر. ( نف مرکب ) رونده. بجانب محلی روان شونده. راهی شونده. رو بجانبی آورنده. راهرو و سالک. ( ناظم الاطباء ). راهگرای. راهسنج. ( بهار عجم ). || مسافر و سیاح. ( ناظم الاطباء ). مسافر. ( آنندراج ). پیچنده راه و تیزرونده. ( رشیدی ) :
عزم را چند روزه ره بکمین
راهگیر قضا فرستادی.خاقانی. || قطاع الطریق. ( آنندراج ). راهزن. ( فرهنگ نظام ). راه بند :
آگهیش نه که شود راهگیر
دوره این گنبد روباه گیر.نظامی.چو نظم گزارش بود راهگیر
غلط کردن ره بود ناگزیر.نظامی.

فرهنگ معین

(ص فا. ) = راه گیرنده : ۱ - راه رو، مسافر. ۲ - راهزن ، قاطع طریق .

فرهنگ عمید

کسی که سر راه مردم را می گیرد، راه گیرنده، راهزن.

ویکی واژه

راه گیرنده:
راه رو، مسا
راهزن، قاطع طری
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
جنگ اول، به از صلح آخر
جنگ اول، به از صلح آخر
بازگشت
بازگشت
رقیق
رقیق
تصویر
تصویر