لغت نامه دهخدا
دیوی. ( ص نسبی ) منسوب به دیو. شیطانی. عمل دیو:
نبینی طبع را طبعی چو کرد انصاف رخ پنهان
نیابی دیو را دیوی چو کرد اخلاص رخ پیدا.سنایی. || ( حامص ) دیو بودن. همچودیو رفتار کردن. صفت دیو:
ترک دیوی کنی ملک باشی
ز شرف برتر از فلک باشی.سنایی.در کوی عشق دیوی و دیوانگی است عقل
بس عقل کو ز عشق ملامت گزین گریخت.خاقانی.چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.مولوی.- دیوی کردن؛ شیطنت نمودن و اعمال شیطانی را پیروی کردن. ( ناظم الاطباء ).
- دیوی نمودن؛ به معنی دیوی کردن. ( ناظم الاطباء ).