خرامنده

لغت نامه دهخدا

خرامنده. [ خ َ م َ دَ / دِ ] ( نف ) کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. ( از ناظم الاطباء ) :
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پرتذروان خرامنده و کبکان دری.فرخی.خرامنده می گشت بر پشت بور
بگور افکنی همچو بهرام گور.نظامی.جهاندار در موکب خاص خویش
خرامنده بر کبک رقاص خویش.نظامی.آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.نظامی.زَیّافَه ؛ شتر خرامنده. ( السامی فی الاسامی ).
مَیَّاس ؛ خرامنده. متقدی ؛ خرامنده بناز. ( منتهی الارب ).

فرهنگ معین

(خُ مَ دِ ) (ص فا. ) آن که با ناز و تکبر راه رود.

فرهنگ عمید

ویژگی کسی که با ناز و وقار و به زیبایی راه می رود.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه با ناز و تکبر راه رود .

ویکی واژه

آن که با ناز و تکبر راه رود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال راز فال راز