انتفاخ

لغت نامه دهخدا

انتفاخ. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) برآماسیدن چیزی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). باد گرفتن. آماهیده شدن. ( مصادر زوزنی ). آماسیدن. بردمیده شدن. ( از ذخیره خوارزمشاهی ). پربار شدن و آماسیدن. ( غیاث اللغات ). باد آوردن. باد کردن. برآماسیدن. آماس کردن. ورم کردن. آماسیدن. ( فرهنگ فارسی معین ). آماهیدن. منتفخ شدن. تورم. ( یادداشت مؤلف ). || بلند برآمدن روز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بلند و مرتفع شدن روز، گویند انتفخ النهار. || تکبر و تعظّم. ( از اقرب الموارد ). || ( اِمص ) آماسیدگی. پرشدگی از نفخ و باد. ( ناظم الاطباء ): انتفاخ پلک ؛ یعنی بردمیده شدن پلک. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || ( اِ ) آماس. ورم. ( فرهنگ فارسی معین ). آماس. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ورم کردن . نفخ کردن .

ویکی واژه

ورم کردن. نفخ کردن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تاروت فال تاروت فال مارگاریتا فال مارگاریتا فال احساس فال احساس