درد دل کردن

لغت نامه دهخدا

درد دل کردن.[ دَ دِ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زاری کردن. ( غیاث ). زاری نمودن و درد دل گفتن و خالی کردن. ( از آنندراج ).اندمه نزد کسی داشتن. گفتن و شرح کردن کسی دیگری راغم و اندوه و ناگواری های زندگی خود یا پیش آمدن ناملائمی را. غمهای خود را برای دوستی گفتن بی چشم غمگساری. غم و اندوه خود را شرح دادن بی قصد استمدادی. غم و شادی بگفتن. نالیدن. بنالیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). غم و غصه خود را بازگو کردن. در زبان و زمان تاریخ بیهقی این معنی با «غم و شادی گفتن » آمده است. رجوع به غم و شادی در همین لغت نامه شود :
بدین سان درد دل بسیار می کرد
به یوسف شوق خود اظهار می کرد.جامی ( از آنندراج ).نیستی بیمار خود ای ناله بالا پا گذار
درد دل بی جا چرا پیش مسیحا می کنی.مخلص کاشی ( از آنندراج ).|| راز خود را به کسی گفتن.

ویکی واژه

confidarsi
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم