لغت نامه دهخدا حافد. [ ف ِ ] ( ع ص ، اِ ) نعت فاعلی از حفد و حفود و حفدان. || نواسه پسرینه. ( مهذب الاسماء ). نژاد پسرینه. نواده. نبیره. فرزندزاده. ( غیاث از کنز ). دخترزاده. || داماد. ( غیاث ) ( کنزاللغات ). || پدرزن. || برادرزن. || یار. یاریگر. دوست. ( غیاث ) ( کنزاللغات ). || خدمتکار. ( غیاث ). در خدمت شتابنده. نیکوخدمت. ج ، احفاد، حفدة، حوافد.حافد. [ ف ِ ] ( اِخ ) یکی از قلاع صنعاء یمن ، از حازه بنی شهاب. ( معجم البلدان ).
فرهنگ فارسی خدمت کننده، یاری دوست، تابع، مددکار، یار، تابع( صفت اسم ) ۱ - فرزند زاده نبیره نوه . ۲ - خدمتکار مدد کار خادم جمع : حفده .یکی از قلاع صنعائ یمن