تبسط

لغت نامه دهخدا

تبسط. [ ت َ ب َس ْ س ُ ] ( ع مص ) تبسط در شهرها؛ عبور کردن در طول و عرض آنها. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). در شهرها رفتن به هر سوی آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || کشیده شدن و امتداد یافتن روز. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). امتداد. ( فرهنگ نظام ). || گستاخ وار از هر سوی رفتن. ( زوزنی ). جرأت کردن. گستاخی نمودن مرد. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ). جرأت. ( فرهنگ نظام ) : و این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید... آن باد که دراو شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334 ). بخرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی و عذرخواستی از آن فراخ تسحبها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 354 ). بدگمان شده بود از خواجه بزرگ احمد عبدالصمد و از تسحبها و تبسطهای عبدالجبار، پسرش نیز آزرده شده بود. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 410 ). || گسترده و پهناور شدن. ( از اقرب الموارد ) ( از قطر المحیط ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). انتشار. ( فرهنگ نظام ). || مأخوذ از «بسط» بمعنی گشادگی است. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). خوشی. ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ معین

(تَ بَ سُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - پهناور شدن . ۲ - گستردگی . ۳ - گردش ، تفرج . ۴ - گستاخی ، بی پروایی .

فرهنگ عمید

گستاخی، بی پروایی.

فرهنگ فارسی

۱- ( مصدر ) گستاخ رفتن گستاخ وار بهر سوی زدن . ۲- گستردن . ۳- پهناور گردیدن .
تبسط در شهرها عبور کردن در طول و عرض آنها . در شهرها رفتن بهر سوی آن .

ویکی واژه

پهناور شدن.
گستردگی.
گردش، تفر
گستاخی، بی پروایی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انبیا فال انبیا فال تاروت فال تاروت فال انگلیسی فال انگلیسی فال راز فال راز