استحمام

لغت نامه دهخدا

استحمام. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بگرمابه شدن. به آب گرم رفتن. حمام رفتن. بحمام رفتن. || غسل کردن به آب گرم ، و سپس بمعنی غسل کردن آمده است به هرآب که باشد. خود را به آب گرم شستن. خویشتن را به آب گرم بشستن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بحمام غسل کردن. ( غیاث ). اغتسال بماء حمیم. || خوی کردن. عَرَق کردن. خوی گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). || خوی بشستن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بخار گرم از چیزی گرفتن. ( غیاث ).

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) به حمام رفتن .

فرهنگ عمید

به حمام رفتن و خود را شستن.

فرهنگ فارسی

به حمام رفتن، به گرمابه رفتن، خودرابا آب گرم شستن
( مصدر ) بگرمابه رفتن بحمام شدن .

ویکی واژه

به حمام رفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال پی ام سی فال پی ام سی فال آرزو فال آرزو فال تاروت فال تاروت