اکاد. [ اِ ] ( ع اِ ) مفرد اکائد. ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). دوالی که بدان قربوس زین را با پهلوی زین بندند. ج ، اکائد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دوال پالان بند. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به اکائد شود. || رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. ( یادداشت مؤلف ). اکاد. [ اَک ْ کا ] ( اِخ ) اَکَد . قوم و کشور باستانی واقع در شمال عراق. ( یادداشت مؤلف ). اکادیها اصلاً سامی نژاد بوده اند در شمال عراق سلطنت داشته اند بعدها بابلیها جای آنان را گرفته کلیه تمدن شان را اخذ کرده اند. ( از یشتها ج 1 ص 279 ). و رجوع به فهرست همان مأخذ شود.
فرهنگ فارسی
کشوری قدیمی در بین النهرین ٠ مردم آن در قدیم دولتی تشکیل دادند ٠ شهر های آن عبارت بود از : سیپ پار کیش بابل ( در ۲۸٠٠ ق ٠ م ٠ ) مدتها عیلام باجگزار اکد بود ٠ یا اکد قوم و کشور باستانی واقع در شمال غربی .
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی أَکَادُ: می خواهم ریشه کلمه: کود (۲۴ بار) از افعال مقاربه و به معنی نزدیکی است «کادَیَفْعَلُ» یعنی نزدیک است بکند و هنوز نکرده است اسمش مرفوع و خبرش منصوب باشد . نزدیک بود مرا بکشند. راغب گفته اگر حرف نفی با آن باشد اشاره است که چیزی واقع شده ولی نزدیک بود که واقع نشود مثل . یعنی آن را ذبح کردند و نزدیک نبودند که بکنند (به اکراه و ناراحتی انجام دادند) و مثل . در قاموس گوید: کاد به معنی اراده آید . یعنی قیامت آمدنی است میخواهم آن را مخفی دارم و مثل «عَرَفَ مایَکادُ مِنْهُ» یعنی آنچه از او اراده میشود دانسته است. در اقرب الموارد آن را از معانی «کادَ» شمرده است در صحاح نیز آن را از بعضی نقل کرده است. این معنی مورد تصدیق طبرسی است و در ذیل آیه فوق آن را اراده معنی کرده و گوید: ثعلب گفته این اجود اقوال و قول اخفش است. * . بعضیها گفتهاند «یَکَد» در آیه صله و زاید است و تقدیر آن «لَمْ یَرَها» است چنانکه در قاموس و اقرب هست در مجمع آن را از فراء نقل کرده و گوید: حسن و اکثر مفسران گفتهاند: آن نفی رؤیت و نفی قرب رؤیت است یعنی چون دستش را بیرون آورد آن را نمیبیند و به دیدن آن نزدیک نمیشود. به نظر نگارنده: این معنی بهتر است. کاد در قرآن مجید به صیغه مضارع از قبیل یکاد، تکاد، یکادون و غیره نیز آمده است.