آلای

لغت نامه دهخدا

( آلای ) آلای.( نف مرخم ) در کلمات مرکبه مخفف آلاینده :
نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.خاقانی.لبش گاهی بخواهش لقمه آلای
ولی در زیر لب لخت جگرخای.طالب آملی.
الای. [ اَ ] ( ترکی ، اِ ) اسباب. تشریفات. شکوه. ( دزی ).
- الای جاوش ؛ مأمور دولتی که کار او رساندن پیغامها و اعلان جنگ است. ( دزی ).
- الای مدافع ؛ زد و خورد. ( دزی ).
- امیر الای ؛ کلنل. سرهنگ. ( دزی ).
- بالالای ؛ با شکوه تمام. با تشریفات. ( دزی ).

فرهنگ فارسی

( آلای ) ( اسم ) در کلمات مرکب بمعنی آلاینده آید : دهان آلای لقمه آلای .
نعمت ها، نیکویی ها، جمع الی
این کلمه ترکی است بمعنی اسباب تریشفات .

فرهنگ اسم ها

اسم: الای (دختر) (ترکی) (تلفظ: elay) (فارسی: اِلای) (انگلیسی: elay)
معنی: ماه ایل، زیباروی ایل

دانشنامه آزاد فارسی

آلای. آلای (Alay)
رشته کوهی به طول ۲۴۰ کیلومتر، در شمالی ترین قسمت پامیر. از شرق به غرب، میان جنوب غربی قرقیزستانو استان بدخشان در تاجیکستان امتداد دارد. بلندترین قلۀ آن ۷,۱۳۴ متر است. درۀ پهناور آلای در شمال و دره های موکسوو مارکانسودر جنوب آن واقع است.

ویکی واژه

آلا-ی: بن مضارعِ آلودن، آلاییدن. آلا.
آلای: هر گروه از سپاه که دارای علامت و عَلَم ویژه‌ای است، و به مجاز پرچم، عَلَم.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم