لغت نامه دهخدا
نیست بر من روزه در بیماری دل زآن مرا
روزه باطل میکند اشک دهان آلای من.خاقانی.لبش گاهی بخواهش لقمه آلای
ولی در زیر لب لخت جگرخای.طالب آملی.
الای. [ اَ ] ( ترکی ، اِ ) اسباب. تشریفات. شکوه. ( دزی ).
- الای جاوش ؛ مأمور دولتی که کار او رساندن پیغامها و اعلان جنگ است. ( دزی ).
- الای مدافع ؛ زد و خورد. ( دزی ).
- امیر الای ؛ کلنل. سرهنگ. ( دزی ).
- بالالای ؛ با شکوه تمام. با تشریفات. ( دزی ).