ابد

لغت نامه دهخدا

( آبد ) آبد. [ ب ِ ] ( ع ص ) جاودانه. ج ، آبدین. || مرغ مقیم بیک جا، خلاف قاطع. || جانور وحشی.
ابد. [ اَ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) استمرار وجود در زمانهای مقدره غیرمتناهیه در مستقبل ، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی. ( تعریفات جرجانی ). استمرار وجود در ظرف آینده. زمانه ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه. دائم. جاودان. جاویدان. همیشگی. آخر آخر. || چیزی که نهایت و آخر ندارد. ( تعریفات جرجانی ). || روزگار. دهر. زمانه.
- ابدالاَّباد. ابدالابید. ابدالدهر ؛ همیشه.
- || هرگز. ( مهذب الاسماء ). هگرز. هیچگاه.
- الی الأبد ؛ تا جاودان.
- تا ابد. تا به ابد ؛ ابداً. جاودان :
ای در کمال اقصای حد
همچون هزار اندر عدد
وز نسل تو مانده ولد
فضل خدائی تا ابد.ناصرخسرو.تو شاه عادل و رادی و در جهان مانَد
همیشه تا به ابد ملک شاه عادل و راد.مسعودسعد.عاشق رنج است نادان تا ابد
خیز و لااُقسم بخوان تا فی کبد.مولوی.- حیات ابد. عمر ابد ؛ زندگی جاوید. زندگانی جاودان : و نیز آنکه سعی برای آخرت کند مرادهای دنیا به تبعیت بیابد و حیات ابد او را به دست آید. ( کلیله و دمنه ). و بسمت علم حیات ابد یابند. ( کلیله و دمنه ).
مر او را نه عمر ابد خواستم
بتوفیق خیرش مدد خواستم.سعدی.|| قدیم. ازلی. || فرزند یکساله. ج ، آباد، اُبود، اَبدین ، اَبید.
ابد. [ اَ ب َدد ] ( ع ص ) مرد بزرگ جثه. مردی که دو ران از هم گشاده نهد در رفتن از فربهی. || اسبی که دو دست او از هم دور و گشاده سینه بود. || جولاهه. مؤنث : بَدّاء.
ابد.[ اَ ب َ ] ( ع مص ) خشم گرفتن. || رمیدن.
ابد. [ اِ ب ِ ] ( ع ص ) آنچه زاید بسالی پرستار یا ماچه خر. داه ، کنیزک ، ماده خر بسیارزاینده. || خر ماده رمنده.
ابد. [ اَ ب ِ ] ( ع ص ) رمنده. وحشی. متوحش. تور.
ابد. [ اُب ْ ب َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ آبِدَه. مثل اوابد.

فرهنگ معین

(اَ بَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید. مق ازل . ۲ - قدیم ، ازلی . ،حیات ~ زندگی جاوید.

فرهنگ عمید

۱. زمان آینده که نهایت ندارد.
۲. (صفت ) همیشه، جاوید، دائم.
۳. [قدیمی] دهر، روزگار.

فرهنگ فارسی

( آبد ) جاودانه
( اسم ) ۱ - زمانی که آنرا نهایت نباشد همیشه دایم مقابل ازل . ۲ - قدیم ازلی . ۳ - ابد عبارت از زمان غیر متناهی است در آینده و یا استمرار وجود در زمانهای مقدر غیر متناهی در جهت آینده است آنچه مر آنرا آخر نیست مقابل ازل . یا تا ابد . تا به ابد ابدا جاودان . یا تا به ابد . ابدا جاودان یا حیات ابد . عمر ابد زندگی جاوید زندگانی جاودان .
رمنده وحشی

فرهنگ اسم ها

اسم: آبد (پسر) (عربی) (تلفظ: abed) (فارسی: آبد) (انگلیسی: abed)
معنی: همیشگی، جاودانه، دائمی

دانشنامه آزاد فارسی

اَبَد
در لغت یعنی بی انتها و بی پایان، و در اصطلاح فلسفه و کلام، دربرابر ازل (بی ابتدا، بی آغاز). از ابد دوگونه تعریف می توان به دست داد: ۱. با تأکید بر هستی، دوام و استمرار بی پایان هستی است در آینده؛ ۲. با تأکید بر زمان، مدت یا زمانی است که نه با فکر و اندیشه و خرد به پایان آن توان رسید، نه حتی با وهم و گمان (← ازل). در اندیشۀ ایرانی زردشتی، به ویژه در زروانیسم، از جهان «اَکرانه» یعنی جهانی که زمان در آن بی پایان است، یاد می شود، که با مفهوم ابد و ابدیت قرابت دارد. واژۀ ابد ظاهراً معرب اَپَد یا اَپاد پهلوی، به معنی بی پایان است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] "ابد" یا دهر یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم فلسفه بوده و به معنای زمانی است که اول و آخر نداشته باشد.
"ابد" به فتح همزه و باء و سکون دال (Eternity) در لغت به معنی دهر، دائم، قدیم و ازلی است و جمع آن، آباد و ابود است. در قرآن مجید ۲۹ مرتبه واژۀ ابد، گاه در مفهوم دنیوی آن یعنی هرگز
نور/سوره۲۴، آیه۴.
"ابد" در اصطلاح فلاسفه مترادف با دهر و به معنی زمانی است که اول و آخر نداشته باشد به عبارت دیگر، مدتی است که نمی توان انتهای آن را با فکر و تامل، تصور کرد، و یا شیئی است که نهایت نداشته باشد. در کتاب شرح المصطلحات الفلسفیة تعابیر گوناگونی از "ابد" ارائه شده است: "دوام الوجود فی المستقبل یسمّى الأبد".
مجمع البحوث الاسلامیة، شرح المصطلحات الفلسفیة، ص۱۶.
مفهوم ابد از جمله مفاهیم کهنی است که در فلسفۀ مابعدالطبیعه در مواضع گوناگون از آن سخن رفته است. عقول ارسطویی، احیاناً متصف به ابدیت بوده اند و البته پیداست که «جوهرهای جاودان» و «انسان های ابدی» که ارباب انواع افلاطونی و مثل او هستند.
ارسطو، مابعدالطبیعه، ترجمۀ شرف الدین خراسانی، ج۱، ص۶۵.
...
[ویکی شیعه] اَبَد، به معنای همیشه و همواره و بی انتها، مفهومی دینی و فلسفی است و در عقاید مذهبی ادیان مختلف به ویژه در باب صفت ابدی بودن خداوند مورد توجه بوده است. در اسلام و به ویژه در فلسفه اسلامی که نقش فیلسوفان شیعه در آن بسیار پررنگ است نیز تفاسیر فلسفی عمیقی از مفهوم زمان و به تبع آن از مفهوم ابد و ابدی بودن ارائه شده است.
اَبَدْ، در لغت به معنای همیشه و همواره و بی انجام، دهر، دائم، قدیم و جاوید و جمع آن «آباد» و «اُبود» است و به معنای زمان هم آمده است. برخی از این معانی، مدلول مطابقی واژۀ ابد و برخی دیگر مدلول غیرمطابقی و مجازی آن است. ابد و ابدی و ابدیت در اصطلاح علوم مختلف دارای مفاهیم گوناگونی است.
این مفهوم از دیرباز در آرا و عقاید مذهبی، بویژه در باب زمانیات به کار می رفته است، چنانکه در آیین مزدایی از زمان بی کرانه نام برده می شود و «میان زمان و ابدیت، تفاوت چندان روشنی وجود ندارد». فروهران نیز مفهوم ابدی و ابدیت را در خود نهفته دارند. شهاب الدین سهروردی نیز فروهران را که در برابر جهان مادی از گونه ای ابدیت برخوردارند، با ارباب انواع یا ارباب اصنام انطباق داده است. در عهد عتیق و جدید نیز به کرات از مفهوم ابد و مشتقات آن دربارۀ خداوند بی آغاز و انجام، و ملکوت و پدیده هایی چون سعادت و شقاوت یاد شده است.
[ویکی الکتاب] معنی عَبَدَ: پرستید - عبادت کرد
معنی عَبْدُ: بنده
معنی مُّخَلَّدُونَ: جاودانی شده ها (کلمه مخلدون اسم مفعول از باب تفعیل از ماده خلود است ، که به معنای دوام است ، یعنی پسرانی بهشتی به آنان خدمت میکنند که تا ابد به همان قیافه پسری و جوانی باقیند ، و گذشت زمان اثری در آنان نمیگذارد . بعضی از مفسرین گفتهاند : مخلدون از ما...
معنی یُظَاهِرُونَ: ظِهار می کنند - به زنانشان می گویند تو مثل مادرم برمن حرام هستی (ظهار در عرب جاهلیت یکی از اقسام طلاق بوده ، به این صورت که وقتی میخواسته زنش را بر خود حرام کند میگفته : انت منی کظهر امی - تو نسبت به من مانند پشت مادرم هستی . با گفتن این کلام زنش از ...
معنی وِلْدَانٌ: فرزندان - نوجوانان (جمع وَلد. در عبارت "یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ " طواف کردن نوجوانان بهشتی بر پیرامون مقربین کنایه است از حسن خدمتگزاری آنان. صفت مخلدون (جاودانی شده ها)برای ولدان به این معنی است که آن نوجوانان تا ابد به همان قیافه...
تکرار در قرآن: ۲۸(بار)ریشه کلمه:
ریشه_امد

ویکی واژه

زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید. مق ازل.
قدیم، ازلی. ؛حیات ~ زندگی جاوید.
استمرار وجود در زمان‌های مقدره ٔ غیرمتناهیه در مستقبل، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی. استمرار وجود در ظرف آینده. زمانه‌ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه. دائم. جاودان. جاویدان. همیشگی. آخر آخر.
چیزی که نهایت و آخر ندارد.
روزگار. دهر. زمانه.
استمرار وجود در زمان‌های مقدره ٔ غیرمتناهیه در مستقبل، چنانکه ازل استمرار وجود است در زمان ماضی غیرمتناهی. استمرار وجود در ظرف آینده. زمانه‌ای که نهایت ندارد. زمانی که آنرا نهایت نباشد. همیشه. دائم. جاودان. جاویدان. همیشگی. آخر آخر.
چیزی که نهایت و آخر ندارد.
روزگار. دهر. زمانه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم