لغت نامه دهخدا
ببخشیدشان جامه و سیم و زر
ببودند زو هریکی بهره ور.فردوسی.همچنو ما همه از نعمت او بهره وریم
پس چو نیکونگری نعمت او نعمت ماست.فرخی.نه چاهی را بگه دارد نه گاهی را بچه دارد
ز عفوش بهره ورتر هرکه او افزون گنه دارد.فرخی.خرمردمند هر سه نه مردم نه خر تمام
از هر دو نام همچو شترمرغ بهره ور.سوزنی.بهره ورند از سخات اهل صلاح و فساد
زاهد و عابد چنانک مفلس و قلاش ورند.سوزنی.که ای بهره ور موبد نیکنام
چرا پیش از اینم نگفتی پیام.سعدی.از آن بهره ورتر در آفاق کیست
که در ملک رانی به انصاف زیست.سعدی.|| بهره دار. بافایده. ( فرهنگ فارسی معین ).