آخور

لغت نامه دهخدا

( آخور ) آخور. [ خُرْ ] ( اِ ) آخُر ( در تمام معانی ) :
چنان بد که اسبی ز آخور بجست
که بد شاه پرویز رابرنشست.فردوسی.دگر اسب جنگی چل وشش هزار
که بودند بر آخور شهریار.فردوسی.دو اسب گرانمایه زآخور ببرد
گزیده سلیح سواران گرد.فردوسی.ز آخور همانگه یکی کرّه خواست
بزین اندرون نوز ناگشته راست.فردوسی.ز آخور ببرده ست خنگ و سیاه
که بد باره نامبردار شاه.فردوسی.هر آنکس که آواز او بشنود
ز پیش سپهبد به آخور دود.فردوسی.همانگه فرستادگان را براه
از ایوان فرستاد نزد سپاه
که تا اسب گردان به آخور برند
ازافکندنیها همه بشمرند.فردوسی.ز کرسی و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای
شتر بود بیش اندر آن پنج صد
همه کرده آن رسم را نامزد.فردوسی.بیاورد لشکر بدشت شکار
سواران شمشیرزن سی هزار
ببردند خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.فردوسی.ز ایوان و خرگاه و پرده سرای
همان خیمه و آخور و چارپای.فردوسی.قوت آرزو و قوت خشم در طاعت قوت خرد باشند... و چون آرزو آید سگالش کند درِ آخورش استوار ببندد چنانکه گشاده نتواند شد. ( تاریخ بیهقی ).
اخور. [ اَ وَ ] ( اِخ ) مشتری. برجیس.

فرهنگ معین

( آخور ) (خُ ) [ په . ] ( اِ. )=آخر:۱ - طویله ، اصطبل . ۲ - حوضچه .

فرهنگ عمید

( آخور ) ۱. طاقچه ای که در کنار دیوار درست می کنند و خوراک چهارپایان را در آن می ریزند، جای علف خوردن چهارپایان.
۲. [مجاز] اسطبل، طویله، آخورگاه.
* آخور کسی پُر بودن: [عامیانه، مجاز] بی نیازی او از لحاظ مادی.

فرهنگ فارسی

( آخور ) ( صفت ) دیگر دگر دیگری یکی از دو چیز یا دو کس غیر جمع : آخرین .
قوت آرزو
جای علف خوردن چهارپایان، اصطبل، طویله، آخورگاه، طاقچه کناردیوارجهت ریختن خوراک چهارپایان، آخر
مشتری برجیس

ویکی واژه

اِوخور
جایی طاقچه مانند و گِرد معمولا در دیوار طویله و آغل، و مانند آنها، برای خوراک دادن به چهارپایان. آخُر. [۱]. اصطبل، طویله، حوضچه. اسب را به طویله برده به آخور بستیم. «جمال‌زاده»
↑ ریشه‌شناسی: از پارسی میانه 𐭠𐭤𐭥𐭫- ʾhwl (āxwarr, “ستورگار; اصطبل”). واژه پارسی یادشده با واژگان ئاخور، ئاخوور، ئاخر در کردی مرکزی، axur, axûr, axir در کردی شمالی، آخور (āxor, “آخور, آبشخور; اصطبل, طویله”) در پشتو همریشه است. واژگان ախոռ (axoṙ) در ارمنی کهن، ახორი (axori), ახური (axuri)در گرجی و ܐܟܘܪ (ʾāḵwar) در سریانی کلاسیک وام گرفته از دیسه پارسی میانه هستند. دیسه پارسی میانه برگرفته از کارواژه خوردن (xordan) است که بایستی از ریشه پیش-ایرانی -hwar* (خوردن) باشد.
آخور در زبان معیار باستان به صورت اِوخور تلفظ می‌شده و معنی درست آن، آبخور یا آبشخور بوده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم