باختن. [ ت َ ] ( مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است. مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره. ( منتهی الارب ). تقامر. ( منتهی الارب ) ( کازیمیرسکی ). قمار باختن. یَسْر. یَسَر. مغلوب حریف شدن در قمار. جنسی از قمارکه نقد خود را در قمار بحریف داده ، عاجز ماندن که بهندی هارنا گویند. ( غیاث ). || تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود: من در این کار هرچه داشتم باختم. ( فرهنگ نظام ). قزو. ( منتهی الارب ) : کم زدیم و عالم خاکی بخاکی باختیم وآن دگر عالم گرودادیم وز کم فارغیم.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 813 ).در بیعگاه دهر ببادی بداد عمر در قمره زمانه بخاکی بباخت بخت.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 585 ). || ورزیدن. کردن. || بازی کردن. ( غیاث ). مشغول شدن. سرگرم شدن : گوی ، نرد، شطرنج باختن : قلی قلواً؛ غوک چوب [الک دولک ] باخت. ( منتهی الارب ). گوز باختن ؛ گردوبازی کردن : زمانه اسپ و تو رایض به رأی خویشت تاز زمانه گوی و تو چوگان به رأی خویشت باز.رودکی.بجستند و هر گونه ای ساختند ز هر دست بایکدگر باختند.فردوسی.بدرگه یکی بزمگه ساختند یکی هفته با رود و می باختند.فردوسی.اسب تاز و زیر ساز و بم نواز و گوی باز جود کار و دل ربای و می ستان و دن ستای .منوچهری.بخواب دیده نبود آنکه با تو دربازد چو حاجبان تو و بندگان تو چوگان.فرخی.نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.فرخی.گردون میدان شود چو بازی چوگان دریا صحرا شود چو سازی لشکر.فرخی.بمیدانی که نزدیک این صفه بود چوگان باختندو نیزه انداختند. ( تاریخ بیهقی ). با خلق راه دیگر هزمان مباز تو یکسان بزی اگر نه ز اصحاب بابکی.اسدی.بجوانمردی گوی از همه اقران ببری چو بچوگان لَطَف گوی مروت بازی.سوزنی.و آن شطرنج و نرد است که بنهادند تا ندیمان با پادشاه ببازند. ( راحةالصدور راوندی ). بشیرین گفت هین تا رخش تازیم برین پهنه زمانی گوی بازیم.نظامی.فلک بختش براه آورد و نشناخت چو مست عشق بد بازی غلط باخت.
فرهنگ معین
(تَ ) (مص ل . ) ۱ - مغلوب شدن در قمار یا بازی . ۲ - از بین رفتن تمام یا بخشی از مال . ۳ - بخشیدن . ۴ - از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن ، گیج شدن . ۵ - چرخ دادن . ،قافیه را ~ اشتباه کردن ، در غلط افتادن .
فرهنگ عمید
۱. پول خود را در قمار از دست دادن، بازیدن. ۲. شکست خوردن، مغلوب شدن در بازی یا قمار. ۳. از دست دادن. ۴. (مصدر لازم ) [قدیمی] بازی کردن: چوگان باختن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ( باخت بازد خواهد باخت بباز بازنده باخته ) ۱ - زیان کردن در قمار باختن چیزی بگرو مقابل بردن ( در قمار ).۲ - تلف کردن تمام یا حصه ای از مال خود : من در این کار هر چه داشتم باختم . ۳ - بازی کردن مشغول شدن سر گرم شدن گوی نرد شطرنج باختن : ( شاه با دلقک همی شطرنج باخت . ) ۴- ورزیدن : عشق باختن ( بمعنی عشق ورزیدن ) ۵- چرخ دادن : ( گر چشم تو بربست او چون مهره ای در دست او . گاهت بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا. ) یا خود را باختن نباختن . از ترس یا یائ س یا خجلتی بیهوش شدن نشدن سخت ترسیدن نترسیدن خود را گم کردن نکردن : با آنکه سربازان دشمن دو برابر بود سربازان خود را نباختند. یا باختن دل. یا باختن رنگ . سپید شدن رنگ و رخسار از ترس کم شدن رنگ و پریدن آن . یا باختن زهره . مردن از ترس سخت ترسیدن باختن دل . یا جان باختن بباد دادن جان . یا قافیه را باختن . اشتباه کردن در غلط افتادن موقع را از دست دادن . یا نیزه باختن . نیزه زدن نبرد و ستیزه کردن.
ویکی واژه
perdere مغلوب شدن در قمار یا بازی. از بین رفتن تمام یا بخشی از مال. بخشیدن. از شدت ترس یا نگرانی سُست شدن، گیج شدن. چرخ دادن. ؛قافیه را ~ اشتباه کردن، در غلط افتادن. شکست خوردن در کاری و قطع امید کردن از آن یا به عبارت دیگر ناامیدی و کنار گذاشتن آن کار. شکستخوردن