لغت نامه دهخدا
بسیم. [ ب َ ] ( اِ ) به زبان زند و پازند خوش مزه و خوش لذت را گویند. ( برهان ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). هزوارش بسیم. پهلوی: بسوم. خوش. «بونکر ص 103». بِسیم، خوش. «یوستی، بندهش ص 88». ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || برخی بسیم را بمعنی خندان گرفته اند و بعضی گفته اند این کلمه در عربی استعمال نشده و آن را به «نسیم » در گلستان تصحیح کرده اند ولی چنانکه گذشت این کلمه در السنه سامی سابقه دارد. ( از حاشیه برهان قاطع چ معین ). || ( ع ص ) تبسم کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ نظام ). شادمان و مسرور و خرم و خوشحال. ( ناظم الاطباء ). خندان. شادمان. تبسم کننده و گشاده روی. ( ناظم الاطباء ):
شفیعمطاع نبی کریم
قسیم جسیم بسیم وسیم.( گلستان ).- بسیم بودن؛ شادمان بودن. ( ناظم الاطباء ).
|| متواضع. ( ناظم الاطباء ).
بسیم. [ ] ( اِ ) در تونس، نوعی نخود. ( دزی ج 1 ص 87 ). رجوع به بسیل و بسیله شود.
بسیم. [ ب ُ س َ ]( ع اِ ) بُسَین. رجوع به بسین، و دزی ج 1 ص 87 شود.
بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) ابراهیم افندی. منشی اول هیئت رئیسه جامع احمدی بود. او راست: ادب اللغة و ملکةالذوق،سخنرانیی که وی در باشگاه کارمندان اسکندریه ایراد کرد و بسال 1328 هَ. ق. در 48 ص در مطبعه وطنیه اسکندریه چاپ گردید. ( از معجم المطبوعات ستون 565 ).
بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) صالح افندی از شعرای متأخر عثمانی و از مردم اسلامبول و از خواجگان بود و بسال 1243 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).
بسیم. [ ب َ ] ( اِخ ) محمد افندی از شعرای متأخر عثمانی و از موالی بود و بسال 1243 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ).