لغت نامه دهخدا
- انزال دادن ؛ انزال کردن :
بوصف غنچه اش راندم قلم بیش
قلم انزال داد ورفت از خویش.زلالی ( در تعریف پیر زال ، از آنندراج ).زانگیز قلم در حسن تمثال
بمثل خویش داده صورت انزال.زلالی ( در تعریف خلوت ، از آنندراج ).- انزال زدن ؛ انزال دادن. انزال کردن :
منم آن رند دانشور که هرگه کیر ادراکم
زند انزال یعنی عقل سازد جان بقربانش.زلالی ( از آنندراج ).- انزال شدن ؛ بجستن آب از مرد. ربوخه شدن. ( یادداشت مؤلف ). || فرود آمدن. ( یادداشت مؤلف ).
- انزال کردن ؛ فرود آوردن آب منی. ریختن آب شرم.
|| ( اِ ) نزد فارسیان به معنی مطلق آب خواه از مرد باشد خواه از زن مستعمل است. ( از آنندراج ).
انزال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ نُزل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزهایی که پیش مهمان فرود آینده نهند : پوشیده بخطها و نامه ها و طرائف گرگان و دهستان جز از آنچه در جمله انزال امیرمحمود فرستاده بود. ( تاریخ بیهقی چ فیاض - غنی ص 135 ). به ابواب تشریفات و انواع انزال و... او را و اتباع او را مراعات تمام فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 104 ).
خوش کند آن دل که اصلح بالهم
رد من بعدالتوی انزالهم.مولوی ( مثنوی ).و رجوع به نزل شود.