لغت نامه دهخدا
|| تمام شدن. ( زوزنی ) ( مؤید ).
- اتمام حجت ؛ تمام کردن حجت بر خصم : فضل علی را برای شما گفته ام اما برای اتمام حجت برای شما گفتم. ( قصص الأنبیاء ).
- اتمام قمر ؛ بدر تمام گردیدن. ( منتهی الارب ).
- اتمام نبت ؛ تمام شدن نمو گیاه و گل آوردن.( منتهی الارب ).
|| آبستن شدن زن. ( زوزنی ). || نزدیک شدن زه آبستن. نزدیک رسیدن ایام زادن زن. ( منتهی الارب ). ایام بار گرفتن زن. ( تاج المصادر بیهقی ). || اتمام ، در نماز مسافر، خلاف قصْر است. ( منتهی الارب ). || اتَم فلاناً؛ تم و تُمَّة داد فلان را. ( منتهی الارب ).