لغت نامه دهخدا
چراغ علم فروزد چو خضرو اسکندر
در آب ظلمت ارحام زآتش اصلاب.خاقانی.لشکری زاصلاب سوی اُمهات
بهر آن تا در رحم رویدنبات.مولوی ( مثنوی ).|| ج ِ صَلَب. ( ترجمان علامه جرجانی ص 65 ) ( قطر المحیط ) ( المنجد ). || زمینهای سخت. ( از المنجد ).
اصلاب. [اِ ] ( ع مص ) برپا ایستاده شدن ماده شتر و دراز کردن گردن خود را به آسمان تا شیر دهد بچه خود را بکوشش.( منتهی الارب ). اصلبت الناقة؛ قامت و مدت عنقها نحو السماء لتدر لولدها جهدها. ( قطر المحیط ) ( المنجد ).