ارشک

لغت نامه دهخدا

ارشک. [اَ رَ ] ( اِ ) رشک. حسد. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ).
ارشک. [ اَ ش َ ] ( پارسی باستان و پهلوی اشکانی ، اِ )از ماده اَرشَن به معنی مرد و نر در مقابل زن. ( یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 226 ). و آن نام بسیاری از ایرانیان قدیم بوده است. رجوع به ارشک در ذیل شود.
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) ارزاس. والی مملکتی در جوار آبیسارِس بزمان اسکندر. آنگاه که اسکندر بهند سفر میکرد در کنار رود آسِه زین هفِس تیون را بساخت. در خلال این احوال ارزاس ( ارشک ) مزبور با برادر و سرداران عمده آبیسارس پادشاه آن ناحیت وارد شهر شده هدایای گرانبها و نفیس از طرف او آورده گفت که خود پادشاه میخواست بیاید و بپای اسکندر بیفتد، ولی بیماری مانع شد. فرستادگان اسکندر هم قول او را تأیید کردند و اسکندر از این اظهارات خشنود گشت و آبیسارس را بپادشاهی ابقاء کرده ارشک را گماشت که نزد او بماند. ( ایران باستان ص 1818، 1819 ).
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) پسر بزرگتر داریوش دوم هخامنشی که پس از جلوس بتخت سلطنت به اردشیر موسوم گردید. رجوع به ایران باستان ص 961 و 962 و 990 و 992 و اردشیر دوم شود.
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) اَرزاسِس. اسکندر وی را بجای ساتی بَرزَن والی آرتاکوان کرد. ( ایران باستان ص 1654 ).
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) اشک. آرزاکس . مؤسس خاندان اشکانیان یا پارتیان ( 250-248 ق. م. ) و هریک از پادشاهان این سلسله نام او را عنوان ولقب خویش قرار داده اند. رجوع به اشک و اشکانیان و ارشک بزرگ و ایران باستان ص 2073 و 2165 و 2197 و 2199 و 2200 و 2203 و 2206 و 2076 و 2233 و 2598 شود.
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) پسر آتیابئوشنه. بر روی مهری از آثار عهد هخامنشی نام او نوشته شده. ( ایران باستان ص 1616 ).
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) پسر ارشدوال ارشک پادشاه ارمنستان. ( ایران باستان ص 2586 ).
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) پسر خسرو سوم ، پادشاه ارمنستان روم. رجوع به ایران باستان ص 2621 شود.
ارشک. [ ] ( اِخ ) قریه ای از توابع سمنان و دارای معدن سرب است.
ارشک. [ اَ ش َ ] ( اِخ ) بزرگ ، بقول سبه اوس اسقف ارمنی. در سال یازدهم سلطنت آن تیوخوس پارتیان شوریدند و ارشک پسر پادشاه تتالیان که در پَهل شاهسدان در صفحه کوشان میزیست ، حکومت رابدست گرفت و همه مردمان مشرق و نیز شمال مطیع او گشتند. رجوع به ایران باستان ص 2529 و 2596 و 2597 و 2601 و ارشک مؤسس خاندان اشکانیان و اشک اول شود.

فرهنگ معین

(اَ رَ ) [ په . ] (اِ. ) ۱ - رشک ، غیرت . ۲ - حسد، حسادت .

فرهنگ عمید

مرد، نرینه.
۱. رشک، حسد.
۲. غیرت.

فرهنگ فارسی

سر سلسله و موسس خاندان اشکانی ( ۲۴۸ - ۲۵٠ ق . م . ) وی در سال ۲۵٠ ق . م . ضد آنتیو خوس دوم پادشاه سلوکی ایران قیام کرد و دولت مقتدر و نیرومندی را تشکیل داد که تا ۲۲۶ م . جانشینان او در ایران سلطنت کردند و بعدا پادشاهان این سلسله بمناسبت احترام او کلمه اشک را بر نام خود افزودند . مثلا اشک دوم اشک سوم ... آخرین پادشاه سلسله اشکانی اشک بیست و نهم اردوان پنجم است .
( اسم ) ۱ - رشک غیرت . ۲ - حسد حسادت .
از اشکانیان ارمنستان

فرهنگ اسم ها

اسم: ارشک (پسر) (فارسی، پارتی) (تاریخی و کهن) (تلفظ: arašk) (فارسی: اَرَشک) (انگلیسی: arashk)
معنی: شاه سلسله ی هخامنشی، پسر و جانشین اردشیر سوم، مؤسس خاندان اشکانی، بزرگ مرد، ( اَعلام ) ) شاه سلسله ی هخامنشی [، پیش از میلاد] پسر و جانشین اردشیر سوم، ) ( = اشک اول ) [حدود پیش از میلاد]، سرسلسله و مؤسس خاندان اشکانی که بعد ها آن ( اشک ) عنوان هر یک از پادشاهان اشکانی قلمداد شد، همان اشک است که سرسلسله و مؤسس خاندان اشکانی می باشد که بعد ها آن ( اشک ) عنوان هر یک از پادشاهان اشکانی قلمداد شد، ( در اعلام ) نام اردشیر دوم هخامنشی پسر داریوش دوم، اشک، نام مؤسس سلسله اشکانی

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:اشک

ویکی واژه

نام مردانه ایرانی.
نخستین پادشاه اشکانی. اشک یا اسک ممکن است برگرفته از نام اسکیت‌ها (سکاها) باشد.[۱]
زلال، پاک. راستی، درستی. پاکی، پارسایی. رشک، غیرت. عشق، علاقه. پهلوان، قهرمان. شكاننده، نفوذ كننده. بلندبالا، محترم.
↑ ابن هشام کلبی اشکانیان را اسکیان خوانده است. اشک در متون کهن به شکل اشغ، اشق، و عسک هم نوشته شده. واژه اشک به دلیل پیوستگی عمیق با آئین مهر به عشق تبدیل شده که مذهب عشق در آثار عرفای ایران از آن برآمده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم