اعصاب
اعصاب. [ اِ ] ( ع مص ) کوشش نمودن در سیر. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). کوشش کردن شتر در حرکت : اعصبت الابل ؛ جدت فی السیر. ( از اقرب الموارد ).
اعصاب. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ عَصَب ، یعنی پی. مفاصل. ( آنندراج ) ( دهار ) ( ازناظم الاطباء ). ج ِ عَصَب ، بمعنی پی مفاصل و درخت پیچک و برگزیدگان قوم. و یکی ِ آن عَصَبَة. ( منتهی الارب )( از اقرب الموارد ). پیها و عصبها. ( ناظم الاطباء ).
( اَ ) [ ع . ] ( اِ. ) جِ عصب . ۱ - پی ها، عصب ها. ۲ - (عا. ) وضع روحی و روانی .
۱. (زیست شناسی ) = عَصَب
۲. [عامیانه، مجاز] وضعیت روحی شخص.
رشته های درازسفیدرنگ که ازدماغ ونخاع خارج ودرمیان عضلات بدن منتشرشده وحس وحرکت بواسطه آنهاصورت گیرد
( اسم ) جمع عصب پیها عصبها .
کوشش نمودن در سیر
جِ عصب.
پیها، عصبها.
وضع روحی و روانی.