لغت نامه دهخدا
خرد بساحت آن بر دلیل قربان دید
چنانکه باشد عادت بموسم اضحی.ابوالفرج رونی.بهار درّ و گهر می کشد بدامن ابر
نثار موکب اردی بهشت و اضحی را.انوری.بدخواه تو جمله فربه و لاغر
قربان تو گشته اندر این اضحی.جمال الدین عبدالرزاق.گفتم کدام عیدنه اضحی بود نه فطر
بیرون از این دو عید چه عید است دیگرش ؟خاقانی.ز روز نصرت و فتحش که عید مملکتی است
ذخیره های طرب ماند فطر و اضحی را.رفیع لنبانی.زآتش روز پوست بر تن من
خشک شد چون به عید اضحی گوشت.سیف اسفرنگ.شیادی گیسوان بافت بصورت علویان... بشهری درآمد در هیأت حاجیان و قصیده ای پیش ملک برد... یکی از ندمای حضرت پادشاه گفت من او را این عید اضحی در بصره دیدم. ( گلستان ). رجوع به عید اضحی و عید قربان شود. || ج ِ اَضحاة ( بندرت ). ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ اضحات است و اضحات مفرد است در اصل اضحیه بود بمعنی قربانی. ( غیاث ) ( آنندراج ). || ( فعل ) و اضحی فعل است از افعال ناقصه ومعنی آن کردن کار در وقت چاشت ، چون : اضحی زید قائماً؛ یعنی در وقت چاشت زید قائم شد. و افعال ناقصه را از آن ناقصه گویند که معنی آن فقط به فاعل خود تمام نمی شود بلکه به خبر محتاج باشد. ( غیاث ) ( آنندراج ). اضحی یفعل کذا؛ کننده آن شد در ظهر. و در این معنی از افعال ناقصه است و چون «کان َ» عمل کند. ( از اقرب الموارد ).
- اضحی اﷲ ظلک ؛ خدای ترا هلاک کند. نفرین است و در قول حریری : لاتضحنا عن ظلک ، بر سبیل تضمین آن را به «عن » متعدی کرده و گویی گفته است : ما را از آن خارج مکن. ( از اقرب الموارد ).
- اضحیکم اﷲ بالخیر ؛ جمله ای است که در تداول گروهی ، از جمله رسوم احوال پرسی است بمعنی : خدا ظهر شما را بخیر کناد. چون : صبحکم اﷲ بالخیر و مسیکم اﷲ بالخیر.