لغت نامه دهخدا
آن گرد یل فکن که به تیر و سنان گرفت
اندر نهاله گه بدل آهوان هزبر.ابوطاهر خسروانی.خاقان از ایشان سرگزیت ستاند ببدل ِ خراج. ( حدود العالم ).
پس پند پذیرفتم و این شعر بگفتم
از من بدل خرما بس باشد کنجال.ابوالعباس.سوری ! تو جهان را به دل ماتم سوری
زیرا که جهان را بَدَل ِ ماتم سوری.لبیبی ( از مؤلف لغت نامه ).معتصم... می گوید: بودلف قاسم را مکش و تعرض مکن و بخانه بازفرست که اگر بکشی ترا بدل وی بکشند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 173 ). خواجه احمد عبدالصمد را بخواندند و وزارت دادند پسرش را بدل وی بنزدیک هرون فرستادند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 362 ).
گر از تخم هرچش دهی زینهار
یکی را بدل بازیابی هزار.اسدی.خیز و بینداز به یک سو پشیز
تا بدلت زر بدهم جعفری.ناصرخسرو.بدل شخص جان همی کاهم
بدل اشک خون همی بارم.مسعودسعد.بدل بانگ قمری و بلبل
نغمه چنگ و لحن طنبور است.مسعودسعد.چه یگانه ایست کو را به سه بعد در دو عالم
ز حجاب چارعنصر بدلی بدر نیاید.خاقانی.جامت بدل مصحف پنج آیت زر دارد
مصحف بنه و جامی بردار به صبح اندر.خاقانی.جور نگر کز جهت خاکیان
جغد نشانم بدل ماکیان.نظامی.- بدل آمدن ؛ بدل شدن. جانشین کسی گشتن :
بدل من آمدم اندر جهان سنائی را
بدین دلیل پدر نام من بدیل نهاد.خاقانی.- بدل جستن ؛ عوض جستن :
بدل مجوی که بر تو بدل نمی جویم
دگر مشو که غم تو دگر نمی گردد.خاقانی.- بدل دادن ؛ چیزی را بجای دیگری دادن. ( ناظم الاطباء ). عوض. ( تاج المصادر بیهقی ) :