بردابرد

لغت نامه دهخدا

بردابرد. [ ب َ ب َ ] ( اِ مرکب ) کلمه ای که شاطران پیشاپیش شاهان میگفتند، از راه دور شو. ( برهان ) ( آنندراج ). آوازی که شاطران پیشاپیش مرکب سلطان کردندی ، دور شدن عامه را. ( یادداشت مؤلف ). کور شو. دور شو. اصطلاح شاطران دوران قاجاریه چون پیشاپیش شاه حرکت می کردند و مردم را بدور می داشتند. طنطنه. ( یادداشت مؤلف ). دبدبه. ( یادداشت مؤلف ) : بجز مقرعه و بردابردمرتبه داران هیچ آواز دیگر شنوده نیامد. ( تاریخ بیهقی ). جوان را دیدم که می آمد سوار، با او غلامان و بردابرد. ( یادداشت مؤلف از حاشیه احیاءالعلوم خطی ).
خاطر من گهر پریشان کرد
تا که برخاست بانگ بردابرد.سنایی.روز دار و گیر و بردابرد میدان نبرد
هر غلام شه بمردی هم نبرد زال باد.سوزنی.زین مرتبت و جلال و زین بردابرد
ایمن منشین ز دولت گرداگرد.بدری غزنوی.وارد حضرت عالی برسید
جان در آمد زدرم بردابرد.انوری ( از شرفنامه منیری ).قاصدان بی حجاب ِ بردابرد
درشدند اولا و خدمت کرد.انوری.که باشد جان خاقانی که دارد تاب برد تو
که بردابرد حسن تو دو عالم برنمی تابد.خاقانی.گیتی و آسمان گیتی گرد
بر در تو زنند بردابرد.نظامی.مگر یک روز بردابرد برخاست
همه صحرا غبارو گرد برخاست.عطار.جمله صحرا غبار و گرد بود
بانگ طبل و کوس و بردابرد بود.عطار.ابوالحسن خرقانی گفت همه روز نشسته ام و بردابرد میزنم گفتم این چگونه بود گفت هر اندیشه که بدون خدا در دل آید آنرا از در میرانم. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.کمال اصفهانی.- روز بردابرد کسی بودن ؛ روز اقتدار او بودن. ( یادداشت مؤلف ):
در جهان امروز بردابرد تست
دولت و اقبال تیغ آورد تست.ظهیر فاریابی.
بردابرد. [ ب ُ ب ُ ] ( اِ مرکب ) غارت و چپاول :
نصیب خانه خصم تو باد بردابرد
رسیل موکب جاه تو باد بردابرد.کمال اصفهانی.

فرهنگ معین

(بَ بَ ) ۱ - (اِمر. ) آشوب ، غوغا. ۲ - (شب جم . ) دور شو!

فرهنگ عمید

۱. هنگام عبور بزرگان از معابر توسط خادمان با صدای بلند گفته می شد، دورباش کورباش.
۲. [مجاز] آوازۀ عظمت.
۳. [مجاز] آشوب، غوغا، هنگامه.

فرهنگ فارسی

( اسم ) آشوب غوغا .

ویکی واژه

آشوب، غوغا.
دور شو!
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ای چینگ فال ای چینگ فال عشق فال عشق فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت