لغت نامه دهخدا برخلاف. [ ب َ خ ِ ] ( ص مرکب ) ( از: بر + خلاف ) برعکس و برضد. ( آنندراج ). برعکس و برضد و بطور خلاف. ( ناظم الاطباء ). مخالف چیزی : یک نفس آن تیغ برآر از غلاف چند غلافش کنی ای برخلاف.نظامی.