بدو. [ ب ِ ] ( حرف اضافه + ضمیر ) به او : جعد سیاه دارد کز گشنی پنهان شود بدو در سر خاره.رودکی.نگه کن بدو تاش چون کرده ام که بی آب و خاکش برآورده ام.دقیقی.همان کز جهان آفرین کرد یاد ببخشود و دیده بدو بازداد.فردوسی.و رجوع به «به » و «او» شود. بدو. [ ب َ / ب ِ / ب ُ دَ / دُو ] ( ص مرکب ) آنکه بسیاردود. تند دو. تندرو: آدم بدوی است. ( از یادداشتهای مؤلف ). تندرو. ( اسب... ). ( از برهان قاطع ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) : در معرکه بدوسواران عیب است از لاشه سوار ترکتازی کردن.ظهوری ( از آنندراج ).ز رفتار آن آسمانی بدو بود جاده چون کهکشان راهرو.ملاطغرا [ در تعریف براق ] ( از آنندراج ). بدو. [ ب َدْ وْ ] ( از ع ، اِ ) ( از بدء عربی ) ابتداء و آغاز. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). اول از هر چیزی و آغاز و ابتداءو شروع. ( ناظم الاطباء ) : و از بدو رواح تا ظهور صباح در تجرع اقداح افراح بگذاشتند. ( سندبادنامه ص 88 ). از بدو عالم هیچ پادشاه بیگانه بر آن بقعه دست نیافته است. ( ترجمه تاریخ یمینی ). شمس المعالی نمی خواست که در بدو معاودت بر رعیت خویش ارهاقی کند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی صص 259 - 260 ). ابوالحسن خازن از حسن تدبیر و ترتیب او حکایت میکرد که بدو کار که به امارت موسوم شد فسحت حالی نداشت. ( ترجمه تاریخ یمینی چ سنگی ص 17 ). لیک خود با این همه در بدو حال جست باید تخت او را انتقال.مولوی ( مثنوی ).کرمکی کاندر حدث باشد دفین کی بداند آخر و بدو زمین.مولوی ( مثنوی ).ورجوع به بدء شود. بدو. [ ب َدْوْ ] ( ع اِ ) صحرا. ( منتهی الارب ). صحرا و دشت و بیابان. ( ناظم الاطباء ). بیابان. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). صحرا. ( از اقرب الموارد ). || خلاف حضر. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). ج ، بادیات و بوادی. ( از اقرب الموارد ). بدو. [ ب َدْوْ ] ( ع مص ) پیدا و آشکار گردیدن. ( از منتهی الارب ). پدید آمدن. ( تاج المصادر بیهقی ). ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ظاهر شدن. ( یادداشت مؤلف ). بداءة. بدوء. بداء. ( ناظم الاطباء ذیل بداءة ). و رجوع به بداءة شود.
آغاز، ابتدا، اول. دونده، تندرو، تیزرفتار: در معرکهٴ بدوسواران عیب است / از لاشه سوار ترکتازی کردن (ظهوری: لغت نامه: بدو ). به او.
فرهنگ فارسی
آغاز، ابتدا، آغازکاری، اول چیزی، دونده، تندرو، تیزرفتار، بادیه، صحرا، بیابان، بیابانگرد ( اسم ) اول ژغاز ابتدا . پیدا و آشکار گردیدن پدید آمدن .
دانشنامه عمومی
بدو (ترانه). «بُدو» ( به انگلیسی: Run ) ترانه ای از گروه پسرانهٔ کره ای بی تی اس و تک آهنگ لید چهارمین آلبوم چندآهنگهٔ زیباترین لحظه در زندگی، قسمت ۲ ( ۲۰۱۵ ) از این گروه است. نسخهٔ اصلی کره ای این ترانه در ۳۰ نوامبر ۲۰۱۵، توسط بیگ هیت انترتینمنت در کرهٔ جنوبی و نسخهٔ ژاپنی آن در ۱۵ مارس ۲۰۱۶، توسط پونی کنیون در ژاپن منتشر شد. جزئیات برگرفته از آی تیونز است. جزئیات برگرفته از یادداشت های سی دی «بدو» است. • پی داگ - تهیه کننده، کیبورد، سینث سایزر، تنظیم رپ و صدا، مهندس ضبط ( داگ بانس ) • «هیت من» بنگ - تهیه کننده • آراِم - تهیه کننده • شوگا - تهیه کننده • وی - تهیه کننده • جونگ کوک - تهیه کننده، کورس • جی - هوپ - تهیه کننده • جونگ جه پیل - گیتار • جیمز اف. رینولدز - مهندس میکس ↑ Butterfly ↑ Good Day بدو (قدس). بدو ( قدس ) ( به لاتین: Biddu, Jerusalem ) یک شهرک در دولت فلسطین است. بدو ۶٬۳۶۸ نفر جمعیت دارد. بدو (مجارستان). بدو ( به مجاری: Bedő ) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در ناحیه برتیواوی فالو واقع شده است. بدو ۱۰٫۲ کیلومتر مربع مساحت و ۳۰۷ نفر جمعیت دارد.
دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی بَدْوِ: بادیه - صحرا (در اصل به معنی ظهور است و چون در صحرا مانع برای دید کم است به آن نیز اطلاق می گردد) معنی بَدَا: ظاهر شد (فعل ماضی از مصدر بداء و بدو است ) تکرار در قرآن: ۳۱(بار) ظهور شدید (مفردات) ، از خدا برای آنان آنچه گمان نمیکردند آشکار شد. قاموس آنرا مطلق ظهور گفته است. ، میان ما و شما دشمنی و کینه آشکار شد. در جای ظهور رأی و مصلحت نیز به کار رفته مثل ، بعد چنین مصلحت شد که او را تا مدّتی محبوس کنند. ، کلمه «بادی» را بعضی بادی بادءِ با همزه آخر خواندهاند (مجمع البیان) بنا بر قرائت اوّل، اصل آن از بدء به معنی شروع و بنا بر قرائت دوّم از بدوّ به معنی ظهور است. بادی الرأی بنا بر معنی اول کسی است که نا پخته رأی باشد و بنا بر معنی دوّم کسی که اظهار رأی میکند در حالیکه تحقیق نکرده است(مفردات). «بادِیَ الرأی» در آیه اگر قید «اتَبَّعَکَ» باشد معنی این میشود: از تو پیروی نکرده مگر فرومایگان ما بیآنکه تدبّر و تحقیق کنند ، «باد» در اینجا به معنی مسافر است که ظاهر میشود یعنی: مقیم و مسافر در آن یکسان است.