بد حالی

لغت نامه دهخدا

بدحالی. [ ب َ ] ( حامص مرکب ) بدی وضع و حالت. ناخوشی. ( از ناظم الاطباء ). ضراء. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). ضر. ضرر. ضاروراء. رثاثة. رثوثة. بذاذت. ( منتهی الارب ) : مردی با اسپی نزدیک من فرستاد که چنانکه هستی برنشین و نزدیک من آی. من از بدحالی و برهنگی شرم داشتم. ( سفرنامه ناصرخسرو ). || مأیوسی و ناامیدی. || حزن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

بدی وضع و حالت ناخوشی .

فرهنگستان زبان و ادب

{illness} [پزشکی] بدتر شدن حالت ها و کارکردهای جسمی و اجتماعی و عاطفی و ذهنی فرد در مقایسه با وضعیت قبلی او

ویکی واژه

malore
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال سنجش فال سنجش فال ای چینگ فال ای چینگ