لغت نامه دهخدا
ستوده شد طمع تا شد به جودش
طمع بالیده و نالیده مالا.عنصری.بنه شاسپرم تا نکنی لختی کم
ندهد رونق و بالیده و بالا نشود.منوچهری.چون محمدبن سائب بالیده و بزرگ شد از شجاعان و مردان روزگار خود بود. ( تاریخ قم ص 258 ). و جوانی قوی و مردانه و بالیده شد. ( تاریخ قم ص 290 ). چون ابوعبداﷲ بالیده شدبه قم رئیس و متصرف املاک و اموال که پدر او و محمدبن موسی به دست آورده بود گشت. ( تاریخ قم ص 219 ). و ابوالفضل بالیده و بزرگ شد. ( تاریخ قم ص 226 ).
رخسار و قدت بر گل و سروش عارست
بالیده نهالیست که ماهش یارست.( از فرهنگ شعوری ).- تمام بالیده ؛ بکمال نموکرده. بطور کامل رشدکرده : هیکل ؛ گیاه دراز تمام بالیده. ( منتهی الارب ).
- نوبالیده ؛ که نورسته باشد. تازه رسته. تازه برآمده :
دستم مگیر ای باغبان تا پای قمری بشکنم
کآزرده می دارد همی آن سرو نوبالیده را.یغما.|| افزوده شونده. ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 992 ). || تنومند. ( ناظم الاطباء ).