اندکی

لغت نامه دهخدا

اندکی. [ اَ دَ ] ( حامص ) قلیلی و کمی و کمیابی و نادری. ( ناظم الاطباء ). نقصان. قلت. ( یادداشت مؤلف ) :
بدان اندکی سال و چندین خرد
که گفتی روانش خرد پرورد.فردوسی.مردی هزار و چهارصد بطلب عروس فرستادم هیچکس بازنیامد و لشکر ما با اندکی افتاد. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و اندکی ( اندکی نفث ) نشان از خامی باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نخست از اندکی آغاز کنند و بتدریج میفزایند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
باوجود کف راد تو آید گه عطا
بسیاری سخاوت حاتم به اندکی.سوزنی.بس بی خبر است زاندکی عمر
زان خنده غافلان زند صبح.خاقانی.

فرهنگ فارسی

کمی مقابل بسیاری .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم