انبوهی

لغت نامه دهخدا

انبوهی. [ اَم ْ ] ( حامص ) فراوانی و افزونی و بسیاری و کثرت و جمعیت و جماعت. ( ناظم الاطباء ). بسیاری. تعدد. تکثر. کثرت. جمعیت. ( فرهنگ فارسی معین ). کثافت. زحام.ازدحام. تزاحم. گشنی. ( یادداشت مؤلف ) :
چون کَشَف انبوهی غوغا بدید
بانگ و ژخ مردمان خشم آورید.
رودکی ( از صحاح الفرس ) ( احوال و اشعار رودکی ص 184 ).
هنوز روز نبود که همه کوفه سیاه پوشیدند و مردمان بمزگت جامع آمدند و از انبوهی بر یکدیگر نشستند.( ترجمه تاریخ طبری ). تا نماز پیشین انبوهی بودی. ( تاریخ بیهقی ص 256 ). انبوهی یاران که دوربین و کاردان نباشند عین مضرتست. ( کلیله و دمنه ). از ترکستان بحکم انبوهی خانه و تنگی چراخور بولایت ماوراءالنهر آمدند. ( راحةالصدور راوندی ). خمر؛ جماعت مردم و انبوهی آنها. دیب ؛ انبوهی موی. دأداءة؛ انبوهی. لکاک ؛ انبوهی. خمر؛ تمامی موی سر و انبوهی آن. غنثرة؛ انبوهی...و بسیاری موی سر. غمرة؛ انبوهی مردم. ( منتهی الارب ). || پری. مملو بودن. ( فرهنگ فارسی معین ). || هنگفتی و گندگی و اشتغال. ( ناظم الاطباء ). || هنگامه و غوغا. ( فرهنگ فارسی معین ).
- انبوهی جنگل . درباره انبوهی جنگل از نظر جنگلکاری ، رجوع به جنگل شناسی کریم ساعی ج 2 ص 32 شود.

فرهنگ معین

( ~. ) (حامص . ) ۱ - بسیاری . ۲ - کثرت جمعیت .

فرهنگ عمید

فراوانی، کثرت.

فرهنگ فارسی

۱ - بسیاری تعدد تکثر . ۲ - پری مملو بودن . ۳ - کثرت جمعیت .

ویکی واژه

بسیا
کثرت جمعیت.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال آرزو فال آرزو