الحان

لغت نامه دهخدا

الحان. [ اِ ] ( ع مص ) سخن فهمانیدن کسی را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ). دریابانیدن چیزی. ( مجمل اللغه ). دریاوانیدن چیزی. ( تاج المصادر بیهقی ). || خوش خواندن قرآن و خوشخوانی کردن. ( آنندراج ). خوشخوانی. ( غیاث اللغات ).
الحان. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ لَحن.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ترجمان علامه تهذیب عادل ). آوازهای خوش و موزون. ( آنندراج ). آوازها. ( غیاث اللغات ). شکنها در سرود. و رجوع به لَحن شود :
زنان دشمنان در پیش ضربت
بیاموزند الحانهای شیون.منوچهری.بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد به الحان قاری
بدان رقص و الحان همی بر تو خندد
تو از رقص آن خر چرا سوگواری ؟ناصرخسرو.فراز آیند از هر سو بسی مرغان گوناگون
پدید آرند هر فوجی به لونی دیگر الحانها.ناصرخسرو.بر گل نو زندباف مطربی آغاز کرد
خواند به الحان خوش نامه پازند و زند.سوزنی.آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلبل نوحه ست پی الحان.خاقانی.سلیمانم نه خاقانی که جانم
بدان داودی الحان تازه کردی.خاقانی.در باغ ثنای صاحب الجیش
چون فاخته ساخته ست الحان.خاقانی.هر صبحدم نسیم گل از بوستان تست
الحان بلبل از نفس دوستان تست.سعدی.- خوش الحان . رجوع به خوش شود.
- صناعة الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود.
- علم الحان ؛ موسیقی. رجوع به موسیقی شود.
- فن الحان ؛ یکی از دو فن موسیقی ، و ازو ملایمت نغمات معلوم شود. ( شهاب صیرفی ).
|| غلطها. اشتباهات. رجوع به لَحن شود :
یگانه ای که به هر جای او سخن گوید
حدیث اهل خرد خوار باشد و الحان.سنائی.

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ لحن ، ۱ - آوازها. ۲ - نغمه های دل انگیز.

فرهنگ عمید

= لحن

فرهنگ فارسی

آوازها، آهنگها، جمع لحن
( اسم ) جمع لحن . ۱ - آوازها آهنگها. ۲ - آوازهای خوش نغمه های دلکش یا الحان باربدی . آهنگهای منسوب به باربد .
جمع لحن . آوازه های خوش و موزون

فرهنگ اسم ها

اسم: الحان (دختر) (عربی) (تلفظ: alhān) (فارسی: اَلحان) (انگلیسی: alhan)
معنی: آوازهای خوش، ( جمع لحن )، آوازها، آهنگ ها، نغمه های دلکش، صداهای موزون و خوشایندی که انسان یا بعضی پرندگان یا آلات موسیقی تولید می کنند، به فتح الف، صدای موزون و خوش آیند

ویکی واژه

جِ لحن ؛
آوازها.
نغمه‌های دل انگیز.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم