افرند

لغت نامه دهخدا

افرند. [ اَ رَ ] ( اِ ) فر و نیکویی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). || زیبائی. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( هفت قلزم ) ( آنندراج ). همان اروند است. ( شرفنامه منیری ) :
افرند تو ندارد اورند تو کسی
گر چند هست شاهدی ار چند و ارجمند.( از مؤلف شرفنامه ).|| حشمت. ( برهان ) ( هفت قلزم ). حشمت و جلال. ( ناظم الاطباء ). حشمت و مهتری. ( آنندراج ).
افرند. [ اِ رِ ]( ع اِ ) فِرِند. جوهر شمشیر. || نگار شمشیر. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || شمشیر جوهردار. ( منتهی الارب ). شمشیر. ( از اقرب الموارد ). || گل سرخ. ( منتهی الارب ). حوحم یعنی گل سرخ. ( از اقرب الموارد ). || قسمی جامه. ( منتهی الارب ). نوعی لباس. ( از اقرب الموارد ). || دانه انار. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || معرب پرند فارسی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(اَ رَ ) (اِ. ) ۱ - فر و شکوه . ۲ - زیبایی .

فرهنگ فارسی

اورند: فروشکوه، زیب وزیبایی، فرند، پرند: جوهرشمشیر، برق شمشیر، بعربی افرند میگویندوجمع آن افرندات است
( اسم ) پرند .
فرند . جوهر شمشیر یا نگار شمشیر

فرهنگ اسم ها

اسم: افرند (دختر) (فارسی) (تلفظ: afrand) (فارسی: اَفرند) (انگلیسی: afrand)
معنی: ابریشم، صورت کهنه ی پرند به معنی ابریشم، ن، ک، پرند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال نخود فال نخود فال چای فال چای فال چوب فال چوب فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی