لغت نامه دهخدا
اعماق. [ اِ ] ( ع مص ) مغاک کردن. ( ناظم الاطباء )( منتهی الارب ) ( آنندراج ). ژرف کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). ژرف تر فروبردن. ( مصادر زوزنی ). گود گردانیدن چاه. ( از اقرب الموارد ). اِعتِماق. تَعمیق. ( اقرب الموارد ). || دور اندیشیدن. ( ناظم الاطباء ).
اعماق. [ اَ ] ( اِخ ) شهریست مابین حلب و انطاکیه ، جای ریزش آب بسیار که بجز موسم گرماخشک نشود. و هو جمع باعتبار اجزائه. ( منتهی الارب ). یاقوت آرد: در فتح قسطنطنیه از آن ذکر آمده. گفته اند: رومیان در اعماق و دابق فرودآمدند و شاید در لفظ جمع ذکر شده و مراد از آن عمق باشد و آن کوره ای میان حلب و انطاکیه نزدیک دابق است. ( از معجم البلدان ).