اعتداد

لغت نامه دهخدا

اعتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بشمار آوردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). با شمار آوردن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5 ). بشمار آوردن. ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). بشمار آوردن. ( ناظم الاطباء ).
- دراعتداد آوردن یا بودن ؛ در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن : ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 106 ). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت. ( ایضاً ص 173 ). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. ( ایضاً ص 225 ). از عرصه خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 63 ). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 55 ). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. ( ایضاً ص 64 ). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. ( ایضاً ص 77 ). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. ( ایضاً ص 72 ).
|| بشمار آمدن. معدود گردیدن. ( منتهی الارب ). بشمار آمدن و متعدد گردیدن. ( ناظم الاطباء ). شمرده شدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5 ). معدود شدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شمرده شدن. ( المصادر زوزنی ). || اعتنا کردن. ( ناظم الاطباء ). اعتنا کردن بچیزی. ( منتهی الارب ). مورد التفات و توجه بودن. ( از اقرب الموارد ) : و اعتداد من در حوادث بصدق گفتار تو که از غرض منزه و ازشوائب کدورت صافی است. ( سندبادنامه ص 87 ).
آن دلیل قاطعی بد بر فساد
وز قضا او را نکرد او اعتداد.مولوی. || اعتبار. ( غیاث اللغات ): تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است جانب ایلک را شادی و اعتداد و حشمت زیاده است. ( تاریخ بیهقی ص 517 ). بهره ای از شادی و اعتداد... برداشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 208 ).
لاجرم از طرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد.مولوی. || بس و کافی شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) به حساب آوردن . ۲ - (مص ل . ) اعتماد داشتن .

فرهنگ عمید

۱. متعدد شدن، به شمار آمدن.
۲. در شمار آوردن.
۳. اعتنا کردن و اهمیت گذاشتن به چیزی.
۴. پشت گرمی، اعتماد.
۵. عده نگه داشتن.
۶. (اسم ) آنچه در تصرف یا مالکیت کسی است.

فرهنگ فارسی

متعددشدن، بشمار آمدن ، درشمار آوردن، اعتناکردن واهمیت گذاشتن بچیزی
۱ - ( مصدر ) در شمار آمدن شمرده شدن ۲ - ( مصدر ) در شمار آوردن اعتنا کردن به اهمیت نهادن به . جمع : اعتدادات .

ویکی واژه

به حساب آوردن.
اعتماد داشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال چای فال چای فال حافظ فال حافظ فال پی ام سی فال پی ام سی فال جذب فال جذب