لغت نامه دهخدا
همچو آن رنجور دلها از تو خست
تو به پندار اصابت گشته مست.مولوی.و بمظاهرت بازوی خنجرگذار و بمعاضدت قوت افکار اصابت آثار. ( حبیب السیرچ تهران ج 1 ص 124 ). || اصابت به زن ؛ بوسیدن او و آرمیدن با وی. ( قطر المحیط ). || اصابت رای و حزم ؛ درستی آن. بر صواب بودن رای و تدبیر و حزم :
حیز حزم تو چونان به اصابت مملوست
که درو همچو خلا گنج نیابد تعطیل.انوری.|| اصابت کسی را به چشم ؛ چشم زدن وی. ( از قطر المحیط ) ( اقرب الموارد ). و رجوع به اصابت عینی شود. || حاجتمند شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).