ادیم

لغت نامه دهخدا

ادیم. [ اَ ] ( ع اِ ) چرم. || مطلق پوست دباغت داده. ( غیاث اللغات ). چرم مهیا و ساخته :
بیاورد پس مشکهای ادیم
بگسترد بر وی همه زر و سیم.فردوسی.تا خبر شد سوی سیمرغ که بازان ترا
از ادیم است بپای اندر بربسته دوال.فرخی.تا نکردند در بن چه سخت
پاک نامد ز آب هیچ ادیم.ابوحنیفه اسکافی.اسبی بلند برنشستی تا بناگوش و زیر بند و پاردُم و ساخت آهن سیمکوفت سخت پاکیزه و جناغی ادیم سپید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 364 ). و در اندرون وی مسجد دیگر بناکردند یک خشت از زر سرخ و یک خشت از سیم ، دیوار ویرا غلافی کردند از ادیم سرخ. ( قصص الانبیاء ص 175 ). و عهدی دارند [ تخمه سلیمان ] از پیغامبر هم بخط امیرالمؤمنین علی علیهماالسلام بر ادیم سفید نوشته. ( مجمل التواریخ والقصص ).
چو نیست رخصت در شرع خام کردن خوک
ادیم کردن و بفروختن بزر و بسیم
بهجو باز کنم کاسموی روی سهیل
دهم بکفشگری رایگان بحکم حکیم.سوزنی.بقوت تو من از جمله بنی آدم
تراش کردم چیزی چو کفشگر ز ادیم.سوزنی.امید هست که از یال او ادیم برند
هزار کفشگر اندر میان رسته تیم.سوزنی.کفشگر هم آنچه افزاید ز نان
میخرد چرم و ادیم و سختیان.مولوی. || پوستی که آنرا بودار گویند. ( غیاث اللغات ). پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار. پوست خوشبوی سرخ رنگ که بتابش سهیل رنگ گیرد و آنرا بلغار گویند و آن پوستی باشد خوشبوی و موج دار و رنگین ، گویند که از تابش ستاره ٔسهیل آن رنگ بهم میرساند. ( برهان قاطع ). و این دو نوع است : ادیم یمنی و ادیم طائفی. ( مؤید الفضلاء ). و گویند در طائف و کدرا و یمن از اثر سهیل ادیم نیکو آید:5 و از طایف ادیم خیزد. ( حدود العالم ). و از سعده ادیم خیزد بسیار. ( حدود العالم ). و ازین ناحیت [ عرب ] خرما خیزد از هر گونه و ادیم و ریگ مکی و سنگ فسان. ( حدود العالم ).
تا ز کشمیر صنم خیزد و از تبت مشک
همچو کز مصر قصب خیزد و از طائف ادیم.فرخی.بغیر طائف و کدرا ادیم گشتی پوست
چو آن سهیل شدی عکس افکن اقلیم.سوزنی.سهیل یمن تاب را با ادیم
همان شد که بوی مرا با نسیم.نظامی.ز ملک من اقطاع من میدهد

فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - چرم دباغی شده . ۲ - پوست خوشبوی سرخ رنگ . ۳ - روی زمین . ۴ - سفرة غذا.

فرهنگ عمید

۱. پوست دباغی شده، چرم: بر همه عالم همی تابد سهیل / جایی انبان می کند جایی ادیم (سعدی: ۱۵۷ ).
۲. پوست.
۳. [مجاز] روی چیزی، سطح: ادیم زمین سفرهٴ عام اوست / چه دشمن بر این خوان یغما چه دوست (سعدی۱: ۳۳ ).

فرهنگ فارسی

چرم، پوست دباغی شده، چرم خوشبو، بلغار ، ونیزبه معنی روی وسطح چیزی ، ادیم زمین: روی زمین
( اسم ) ۱ - چرم مطلق پوست دباغت داده چرم مهیا و ساخته . ۲ - پوستی که آنرا بودار گویند پوست خوشبوی که از یمن خیزد یعنی بلغار پوست خوشبوی سرخ رنگ که به تابش سهیل رنگ گیرد . ۳ - روی سطح . ۴ - نامی از نامهای اسب از آنجمله نام اسب ابرش کلبی .
صحابی است

فرهنگ اسم ها

اسم: ادیم (پسر) (عربی) (تلفظ: adim) (فارسی: اديم) (انگلیسی: adim)
معنی: چرم، پوست دباغی شده، پوست

ویکی واژه

چرم دباغی شده.
پوست خوشبوی سرخ رنگ.
روی زمین.
سفرة غذا.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی فال شمع فال شمع فال کارت فال کارت