لغت نامه دهخدا
احکام. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ حُکم. فرمانهای شاهی. رأی ها. دستورها : و وی [ بوطاهر ] آنچه واجب است از احکام و ارکان بجای آورد. ( تاریخ بیهقی ). اقوال پسندیده مدروس گشته... و ضایع گردانیدن احکام خرد طریقتی مشروع. ( کلیله و دمنه ). در احکام مروت ، غدر به چه تأویل جایز توان داشت. ( کلیله و دمنه ).|| آراء. فتاوی قضائی و شرعی : در کارها رجوع با وی کنندو قضا و احکام به وی است. ( تاریخ بیهقی ). یکی از ایشان قاضی که در امضای احکام شرع از طریق دیانت و قضیت امانت نگذرد. ( کلیله و دمنه ). از احکام شریعت و قضایای طریقت اعراض مینمایند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || آداب. رسوم : از فرایض احکام جهانداری آن است که بتلافی خللها پیش از تمکن خصم... مبادرت نموده شود. ( کلیله و دمنه ). || علم احکام یا علم احکام نجوم. رجوع به احکام نجوم شود.