زیرک سار

لغت نامه دهخدا

زیرکسار. [ رَ ] ( ص مرکب ) خداوند ادراک و فهم و شعور باشد. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( از جهانگیری ). یعنی خداوند فهم، چه «سار»بمعنی صفت و «سر» هر دو آمده... ( فرهنگ رشیدی ). یعنی خداوند فهم و دانش که در سرش هوش باشد. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ):
به جود اونرسد دست هیچ زیرکسار
به فضل او نرسد عقل هیچ دانشمند.رودکی.چرا این مردم دانای زیرکسار فرزانه
به تیمار و عذاب اندر ابا دولت به پیکار است.خسروی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).نیاید آسان از هر کسی جهانبانی
اگرچه مرد بود چربدست وزیرکسار.ابوحنیفه ( از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 279 ).ازل همیشه و دیمومت و خلود و ابد
میان هر یک چون فرق کرد زیرکسار.ابوالهیثم ( شرح قصیده فارسی ص 63 ).عمر تو زرّیست سرخ و مشک او خاکی است خشک
زر به نرخ خاک دادن کار زیرکسار نیست.ناصرخسرو.در جهان هیچ آدمی مشناس
بتر از ریش گاو زیرکسار.مسعودسعد.آنکه او منصف است و زیرکسار
نشمارد به بازی این گفتار.سنائی.در این مقطع به سعدالملک بر نتوان دعا گفتن
که اندر کار خود دانا و زیرکسار و هشیارم.سوزنی.بزرگزاده و باحشمت است و بادولت
لطیف خلق و جوانمرد و راد و زیرکسار.سوزنی.هر دو جوید محال ناممکن
هست ممکن که نیست زیرکسار.خاقانی.طوطی من مرغ زیرکسار من
ترجمان فکرت و اسرار من.مولوی.

فرهنگ معین

( ~. ) (ص مر. ) باهوش.

فرهنگ عمید

زیرک، عاقل و دانا، باهوش، تیزهوش.

فرهنگ فارسی

( صفت ) خداوند فهم و شعور زیرک.

ویکی واژه

باهوش.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال زندگی فال زندگی فال تک نیت فال تک نیت فال اعداد فال اعداد