داسه

لغت نامه دهخدا

داسه. [ س َ / س ِ ] ( اِ ) خسهای سرتیزی که بر سر دندانه های گندم و جوی بود که در خوشه است. ( برهان ). داس. خارسرهای خوشه جو و گندم. سرهای تیزی را گویند که بر دندانه های گندم و جو است در خوشه. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی ): سوک. ( برهان ). شعاع سنبل. سفا. داز. ( ناظم الاطباء ) :
طوبی سرکش نه علم چوب تست
داسه ای از خوشه جاروب تست.کاتبی.|| داس که غله بدان درو کنند. ( برهان ).

فرهنگ عمید

=داس

فرهنگ فارسی

داس
خسهای سرتیزی که بر سر داندنه های گندم و جوی بود

فرهنگستان زبان و ادب

{beard , awn} [کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] زائده ای خارمانند که در انتهای برون پوشینۀ (lemma ) اغلب علف چمنی ها از قبیل گندم می روید متـ . ریشک
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم