لغت نامه دهخدا
تایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) نخی که تابیده شده باشد. ( لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292 ). رشته باریک. ( ناظم الاطباء ). || روشنی روغن ، هر نوع که باشد. ( لسان العجم ایضاً ). || جلوه ظاهری هرچیز فربهی. || جای خشک کردن علف و جای خشک کردن خرما. ( ناظم الاطباء ).
تایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) دایه. ( ناظم الاطباء ). در تداول عوام دایه. حاضِنَة. رجوع به دایه شود.
تایه. [ ی َ / ی ِ ] ( اِ ) تلی از پهن خشک برای سوخت حمام یا جز آن. || علف روی هم انباشته. خرمن سوخت حمام یا جز آن. خرمن.
- تایه علف ؛ توده علف. ( ناظم الاطباء ). تلی از علف ، خرمن علف که برای سوخت یا جز آن انبار کنند.
- تایه پهن ؛ توده بزرگ سرگین چارپایان که بر بام حمام یا جای دیگر گرد کنند. رجوع به تایه زدن شود.
تأیه. [ ت َ ءَی ْ ی ُ ] ( ع مص ) ( از «ای ی » ) تلبث. تحبس. ( منتهی الارب ). توقف. درنگ.