بالیه

لغت نامه دهخدا

( بالیة ) بالیة. [ ل ِ ی َ ] ( ع ص ) تأنیث بالی ، کهنه. قدیم. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). پوسیده. ج ، بالیات.
- ثیاب بالیة ؛ لباس های کهنه و ژنده.
- عظام بالیة ؛ استخوانهای کهنه. ( یادداشت مؤلف ) :
عظام بالیه کی رتبت عظام دهد؟ملک الشعراء بهار.و رجوع به بالی شود.
بالیه. ( اِخ ) ناحیه ای در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار ( عثمانی ) که قریب 850 پارچه ده در بردارد. محصول عمده آن حبوبات و پنبه و میوه و خشخاش است. دام داری نیز رواج دارد. آب معدنی گوگردی معروفی در آنجا هست. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220 ).
بالیه. ( اِخ ) نام قصبه کوچکی مرکز ناحیه ملحق به قضای بالیکسری در سنجاق قره سی از ولایت خداوندگار ( عثمانی ) که در 45 هزارگزی شمال غربی بالیکسری واقع است. ( از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1220 ).

فرهنگ معین

(یِ ) [ ع . ] (ص . ) کهنه .

دانشنامه عمومی

بالیه ( به آلمانی: Balje ) یک شهر در آلمان است که در Nordkehdingen واقع شده است. بالیه ۱٬۱۰۸ نفر جمعیت دارد.

ویکی واژه

کهنه.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال قهوه فال قهوه فال احساس فال احساس فال ابجد فال ابجد فال ماهجونگ فال ماهجونگ